چوپانان نگاهی به گذشته
کاروان حاج محمدعلی رمضان در دل کویر به پیش میرفت.تنها صدای زنگوله شتران و
چهارپایان به گوش می رسید.کاروان به چاه چوپان ها نزدیک می شود،مدتی بعد حاج محمد علی دستور اتراق می دهد.کاروانیان بار وبندیل را به زمین می نهند،از چاه چوپان ها آب کشیده تا هم خودگلویی تازه کنند وهم چهارپایان آب را دهند تا آن ها را برای ادامه مسیر آماده کنند هم کمی استراحت کنند تا برای ادامه سفر نیروی لازم را داشته باشند.حاج محمد علی بعد از سروسامان دادن به کار کاروانیان کنار اقای همدانی یکی از 4 شیوخ جندقیها که حالا نمازش را خوانده است می رود. جاج محمد علی احترام خاصی برای این روحانی قائل می باشد.آقای همدانی خطاب به حاج محمد علی می گوید :من دراین جا شهری آباد می بینم.حاج محمد علی حس عجیبی پیدا می کند خدایا چه می شنوم شهری آباد در دل این کویر سوزان حاج محمدعلی نگاهی به دوردست می اندازد دور تا دورش را کوههای کوتاه وبلند و جنگل های طاق وماسه بادی فرا گرفته است اما منطقه شیب ملایمی از طرف کوه عباس اباد دارد.موجی از افکار ذهن حاج محمد علی به خود مشغول می کند،خدایا چه رازی پشت حرفهای این روحانی است؟ آیا در دل این کویر آنقدر اب هست که بتوان شهری را آباد کرد؟
کاروان حاج محمدعلی رمضان در دل کویر به پیش میرفت.تنها صدای زنگوله شتران و
چهارپایان به گوش می رسید.کاروان به چاه چوپان ها نزدیک می شود،مدتی بعد حاج محمد علی دستور اتراق می دهد.کاروانیان بار وبندیل را به زمین می نهند،از چاه چوپان ها آب کشیده تا هم خودگلویی تازه کنند وهم چهارپایان آب را دهند تا آن ها را برای ادامه مسیر آماده کنند هم کمی استراحت کنند تا برای ادامه سفر نیروی لازم را داشته باشند.حاج محمد علی بعد از سروسامان دادن به کار کاروانیان کنار اقای همدانی یکی از 4 شیوخ جندقیها که حالا نمازش را خوانده است می رود. جاج محمد علی احترام خاصی برای این روحانی قائل می باشد.آقای همدانی خطاب به حاج محمد علی می گوید :من دراین جا شهری آباد می بینم.حاج محمد علی حس عجیبی پیدا می کند خدایا چه می شنوم شهری آباد در دل این کویر سوزان حاج محمدعلی نگاهی به دوردست می اندازد دور تا دورش را کوههای کوتاه وبلند و جنگل های طاق وماسه بادی فرا گرفته است اما منطقه شیب ملایمی از طرف کوه عباس اباد دارد.موجی از افکار ذهن حاج محمد علی به خود مشغول می کند،خدایا چه رازی پشت حرفهای این روحانی است؟ آیا در دل این کویر آنقدر اب هست که بتوان شهری را آباد کرد؟
حاج محمدعلی رمضان(مستقیمی) سفر را به اتمام می رساند وبه موطنش انارک باز می گردد. جریان سفررا با چهار تن از همشهریانش به نام های محمد حاج عبدا...(بقایی)حاج محمد(زاهدی) محمد علی محمد ابراهیم (خاندان عمادی ) وحاج محمدباقر امینی در میان می گذارد..آیا بهتر نیست به جای ساربانی وشترداری به کشت و زراعت روی آوریم ؟ با این کار هم در کنار خانواده هستیم وهم از این جاد ه های ناامن در امان میمانیم.
چندین روز بحث آنها به این موضوع پرداخته می شود ،موضوع را سبک وسنگین می کنند معایب ومزایا و سختی ها را می سنجند و بالاخره همگی متفق القول تصمیم به کار بزرگ می گیرند ،قسمتی یا تمام مایملک خود در انارک را می فروشند وبا راهنمایی حاج محمد علی به طرف چاه چوپان ها حرکت می کنند.
.چه ریسک بزرگی ! چه حکمتی پشت این راز نهفته است؟ آیا سرمایه اشان را از دست نمی دهند؟چه کسی حاضر است دست به چنین ریسک بزرگی بزند؟خیر آنها افرادی سفر کرده و گرم وسرد دنیا چشیده اند با هدفی بزرگ دست به اینکار بزرگتر می زنند.
پنج رفیق تدارکات کار را انجام می دهند برنامه ریزیهای اولیه انجام می شود مقنیان مجرب و معماران چیره دست و کارگران ساده از منطقه فرا خوانده می شوند.گروهی به ساختن سرپناهی موقت اقدام می کنند ومقنیان با نقشه و برنامه شروع به کار می کنند ،ده ها چرخ می چرخند ومی چرخند خاک را از اعماق زمین بیرون می کشند.بعضی جاها زمین را باید به سختی کند ودر بسیاری از جاها زمین سست است وچندین وچند بار دیواره چاه ریزش می کند .مقنیان با تراز وامکانات اولیه همانند مهندسین امروزی آب را به جای مورد نظرهدایت می کنندو چاه های قنات یکی پس از دیگری به هم وصل می شوند.بالاخره روز موعد فرا می رسد آب قنات به استخر وارد میشود. حاج محمدعلی بیشتر از همه خوشحال است هم به خاطر جاری شدن آب قنات و هم متولد شدن فرزندش محمد رضا(شیخ) وجشنی را ترتیب می دهد.زمینها به زیر کشت می روند وچون نزدیک چاه چوپان ها بود نامش را چوپانان نهادند.
حال باید به فکر سرپناهی بود تا از هجوم دزدان در امان بود شورا تشکیل می شود(باید توضیح داد که مالکین برای رسیدگی به مشکلات و بهبود اوضاع چوپانان جلساتی را هر چند وقت یک بار به طور گردشی در خانه یکی برگزار می کردند و پس از مطرح کردن مشکل برای فائق آمدن بر ان مشکلات با استفاده از شعور و فهم جمعی راهکار ارائه می دادند.) احداث یک قلعه در چوپانان به تصویب می رسد.معماران مجرب دوباره فرا خوانده می شوند ونقشه و طرح فراهم می گردد. کارگران شروع به مالیدن خشت می کنند و معماران وکارگران دست به کار ساختمان قلعه می شوند و قلعه ای زیبا با باروهای بلند و چها برج دیدهبانی در دو طبقه واتاق اتاق ودارای مسجدی کوچک ساخته می شودومالکین در طبقه بالاو رعیت ها وکارگران در طبقه پایین این قلعه سکنی می گزینند.
حالا کشت وکار و زراعت و دامپروری کمی رونق گرفته است .زمینی که تا دیروز دقی خشک و رسوبات سیلاب بوده اکنون به دشتی سرسبز تبدیل شده است درختان نخل کاشته میشوند درختان توت در طرف خیابان دشت جلوهای زیبا به این مکان بخشیده است.
دالان دار قلعه موظف به کنترل عبور و مرور افراد به درون قلعه و بستن در چوبی بزرگ قلعه در هنگام غروب بود ودیگر هیچ رفت و آمدی به قلعه صورت نمی گیرد.اما مسافرانی که شب می رسیدند چه کنند ؟ شب های تابستان را می توانستند تحمل کنند اما سوز سرمای زمستان کویر را چه کنند؟ از طرفی دیگر در تاریکی شب نمی توان به همه اعتماد کرد و در قلعه را بر روی هر کسی گشود چه بسا راهزنی باشند ونیمه شب در قلعه به روی راهزنان گشوده شود.دوباره شورای مالکین تشکیل میشود این افراد که افرادی سفر کرده و با تجربه بودند احداث غریبخانه (هتل امروزی) خارج از قلعه را به تصویب می رسانند.غریبخانه به دو هدف تاسیس می گردد1-مکانی برای استراحت مسافرین گذرا2 -سکنی گزیدن موقت برا ی افرادی که قصد اقامت در چوپانان را داشتند و مالکین باید بعد از تحقیق و تفحص مجوز اقامت می دادند.
جندقیها که از احداث قنات چوپانان نگران شدهاند بارها دست به تخریب و پرکردن چاههای قنات میزنند وقتی راه به جایی نمیبرند دست به دامن حاج مشیرالملک میزنند و سعی می کنند به او القا کنند که قنات چوپانان قنات عباسآباد را که در مالکیت حاج مشیرالملک است خواهد خشکاند و حاج مشیر هم بررسی این مهم را به میرزا علیمحمد نجفیان که پیشکار او در عباسآباد است واگذار می کند و میرزا هم با مالکین چوپانان وارد مذاکره شده و از آنجا که مالکین همولایتیها و بعضاً اقوام او هستند به راهکاری میرسند که حاج مشیر را در مالکیت چوپانان سهیم کنند واین توافق به غایله خاتمه می دهد و حالا دیگر مالکین چوپانان یک حامی بزرگ در دستگاه دولتی دارند و در نتیجه مزاحمت جندقیها به پایان می رسد
حالا دیگر جمعیت چوپانان رو به افزایش است ودیگر جایی برای افراد مهاجر تازه نیست .دوباره شورا با حضور معماران تشکیل می شود .پس از مطرح کردن مشکل ،تشکیل یک شهر زیبا با مهندسی کاملا به روز به تصویب می رسد،نقشه وطرح آماده می گردد و یکی از اولین خانههایی که خارج از قلعه قدیمی در بافت جدید که خود یک ساختار قلعه بزرگتر را دارد ساخته میشود همین خانه شیخ مستقیمی است که هنوز پابرجاست.
زندگی تداوم می یابد.این بار بلایای طبیعی مقابل مالکین قد علم می کند ومشکلی جدید به وجود می آورد.به ناگاه ابری سیاه از طرف کوههای عباس آباد بالا می آید ،آسمان شروع به باریدن می کند سیل بزرگی به راه می فتد .سیل به نزدیکی قلعه می رسد ،قلعه خالی از سکنه می شود وپس از مدتی فقط ویرانه ای از قلعه باقی می ماند و قنات کور می شود. تنها قربانی این حادثه بیگم جان صدریه همسر دوم حاج محمدعلی رضان و مادر شیخ مستقیمی است که چون در زمان حادثه به علت شکستگی لگن خاصره زمینگیر بوده نمیتواند از حادثه بگریزد و در زیر آوار قلعه مدفون میشود و حتی جنازهاش هم پیدا نمی شود (استخوانهای او سالها بعد به هنگام احداث باغ میرزامهدی مستقیمی پسر بزرگش در محل خانهی حاج محمدعی رمضان پیدا میشود که در گورستان چوپانان در کنار همسرش حاج محمدعلی دفن میگردد) به هر حال سیل قلعه چوپانان را ویران میکند و همه اهالی در چند خانهای که در ساختار جدید آماده بوده سکنی میگزینند.
آیا مالکین این بار تسلیم می شوند؟ آیا هدف والای خود را رها کنند؟نه عزم ان ها راسخ تر از ابن حرفهاست .با اینکه داراییشان رو به اتمام است. دوباره چرخها به کار می افتند و مشکلات ناشی از سیل خانمان برانداز را برطرف میسازند واز طرفی دیگر معماران هم با کمک اهالی شروع به ساخت و ساز می کنند و روستا به شکل زیبایی ساخته می شود اما هنوز مشکلات فراوان است .چوپانان را هنوز نه مسجدی است ؛نه حمامی،نه غسالخانه ای ونه مدرسه ای (البته باید ذکر کرد که اولین مدرسه،مکتب خانه ای بود که محمدرضا مستقیمی معروف به ملا در آن به فراگیران قرآن ،حساب کردن،ادبیات و خط شکسته نستعلیق آموزش می داده) این نیاز همه از محل انبار میانه که بودجه آن توسط مالکین بنا بر سهمشان از قنات در موسم خرمن تامین میشده است.طبق این قانون مالکین موظف بودند پس از برداشت محصول و پرداخت سهم رعیت ،از سهم خود با توجه به مقدار اب و املاکی که دارند (حاج محمد علی رمضان جد خاندان مستقیمی دو شبانه روز،حاج محمد علی فرزند محمدابراهیم جد خاندان عمادی دو شبانه روز،مشیرالملک دو شبانه روز که بعدا به خاندان طباطبایی و .برادران می فروشد،حاج محمد جد خاندان زاهدی یک شبانه روز،حاج محمد امینی یک شبانه روز،محمد حاج عبدا.... جد خاندان بقایی یک شبانه روز حاج مهدی و حسن یاور که هر دو از فرزندان حاج عبدالله و برادران محمد حاج عبدالله هستند از ابتدا مالک نبودند و بعداً هر کدام یک شبانه روز مالک میشوند که جمعا ده روز بوده است و هنوز هم بر همین مدار است ) در اختیار این انبار قرار دهند تا در کارهای عام المنفعه صرف گردد وحسابداری نیز برای نظارت بر حساب وکتاب انبار انتخاب می شود که معمولاً همان کدخدا بوده است. ساخت مسجد آغاز می شود ومرحوم سید ریاض به عنوان اولین روحانی مسجد لقب می گیرد. ساخت حمام در دستور کار قرار می گیردابتدا حمامی به صورت خزینه ساخته می شود و مرحوم لطفعلی کلانتری پدر آقای حاج فریدون اولین حمامی روستا می شود (حمام دوبار تجدید ساخت می شود). آسیاب آبی که از همان ابتدای کار با یک تغییر در مسیر قنات ساخته میشود که بعدها در خیابان اصلی درست جلوی خانهی آقای مالکی و نبش کوچه جواد بود و اولین متصدی آن هم علی آسیابان بوده وغسالخانه (غسالخانه اولیه به صورت دو پل بزرگ روی جوی آب ابتدای خیابان دشت ،قرار داشت و اطراف آن را چادری می زدند ومیت را غسل می دادند) سالها بعد غسالخانه در ابتدای خیابان ورودی چوپانان سمت چپ ساخته میشود که هنوز پابرجاست.
ژاندارمها که حالا دولت به آنها لباس فرم داده بود در خانه مرحوم شیر محمد ابنی به عنوان پاسگاه مستقر می شوند و مرحوم محمد اصغر پاسیار به عنوان اولین فرمانده پاسگاه منصوب می شود.
مرحوم شیخ عامل پخش قند وشکر می شود.میرزا مهدی مستقیمی به عنوان اولین دفتر رئیس پست چوپانان منصوب می گردد.محمد علی بقایی که اولین کامیون را به چوپانان آورده بود رانندگی را به حسین رضا ،جمشید عوض و حاج اسفندیار تعلیم می دهد و کم کم این افراد شغل پرزحمت رانندگی را انتخاب می کنند و خود کامیوندار می شوند و خاندان گرگریها( کلانتری) تبدیل به بزرگترین کامیونداران منطقه می شوند.کسبه دیگری هم از خور ونائین و .. به چوپانان می آیند و شروع به خدمت رسانی به مردم می کنند.
اما فکر جالب دیگری که به فکر مالکین میرسد از آنجایی که تمامی مالکین افرادی سفر کرده بودند وجاهای بسیار زیادی را دیده بودند تصمیم گرفتند قطعه زمینی را برای ساختن باغی در نظر بگیرند تا عموم مردم بتوانند از ان استفاده کنند واب پس از گردش در این باغ ومشروب کردن زمینهای این باغ به طرف زمین های مزروعی برود. آری این همان باغ ملی بود .باغ ملی چه نام زیبایی !باغ ملی شاید اگر احداث می شد همانند باغ فین وباغ ارم در شهر خود می درخشید اما احداث باغ ملی هیچگاه محقق نشد حصار کشی شد ولی هرگز باغ نشد.
در چند کیلومتری چوپانان دو دق دیگر هم بود که مالکین تصمیم گرفتند آنجاها را هم آباد کنند .دوباره چرخها شروع به چرخیدن کردند و با مشکلات فراوان آب حجت آباد رو می اید وکشت وکار در آنجا هم شکل می گیرد نوبت به دق سوم می رسد اینجاست که اختلافی بین مالکین بوجود می آید و چند نفر از مالکین دیگر حاضر به سرمایه گذاری نیستند وبه حالت قهر کنار می کشند. اما دیگر مالکین بر عزم خود استوارند مقنیان و کارگران دوباره دست به کار می شوند تا آب این قنات هم رو میآید و هنگام رو آمدن آب دق سوم مالکینی که قهر کرده بودند با مالکین دق سوم آشتی می کنند ومالکین هم به میمنت این روز نام روستا را آشتیان نهادند .واقعا چه بی کینه وچه سخاوتمند و بزرگوار بودند.
صحبت از اختلاف شد.آری بعضی مواقع بین مالکین ،مالک با رعیت ویا رعیت با رعیت اختلاف پیش می آمد .دراین مواقع چه باید کرد ؟این اختلافات معمولاً در جلسات مالکین که اغلب در کنار خیابان و بر لب جوی آب برگزار میشد حل و فصل میگردید.
چوپانان با گذشت زمان و ساختن خانه های جدید با باد گیرهای زیبا و برج های پنج قلو ورشد کردن درختان توت و نارون در دو طرف خیابان اصلی و خیابان دشت و باغ های سیز وبا طروات چهر ه ای زیبا تر به خود می گیرد وتبدیل به نگینی در دل کویر می شود.
محدوده چوپانان نیز توسط سنگ چین مشخص می گردد. موج موج جمعیت است که به چوپانان سرازیر می شوند زیرا کار فراوان بود و می توانستند برای خود وخانواده اشان امرار معاش کنند.مالکین هم با فروختن زمین به این افراد هم برای خود سودی جمع می کردند و هم سهمی را به عمران واباذانی روستا اختصاص می دادند.
نسل اول ودوم مالکین کم کم دارفانی را وداع می گویید و نسل سوم هم برای ادامه تحصیل و یا اختیار کردن شغل جدید به شهرهای دیگر مهاجرت می کنند و یادگاری بسیار زیبا در دل کویربه ارث می گذارند وباید آفرین گفت به این همت والایشان وچه بی ریا وبی غل وغش چه با صفا بودند بودند
در این زمان همراه میشویم با انقلاب اسلامی در ایران که اثرات آن به چوپانان هم میرسد در کشاکش اوایل انقلاب ظاهراً مالکین نسل سوم مورد بیمهری بعضی قرار میگیرند و به حاشیه رانده میشوند ولی با آنکه از زادگاه خود دور میافتند و با آنکه می توانستند با فروش املاک خود در چوپانان وآشتیان خانه ای در بهترین نقطه اصفهان و شهرهای دیگر بخرند این کار را نکردند تا بهانه ای باشد که سالی یکی،دو باربه چوپانان بیایند وسری هم به خانه پدری بزنند. با گذشت زمان باغ های سر سبز دیروز تبدیل به چهار دیواری و محل نگهداری احشام می شود زمین های مزروعی دیگر آن طراوت سابق را ندارد ،دیگر از فکر جمعی برای اداره روستا خبری نیست .فقط باید حسرت خورد وحسرت و حسرت.
آری من افتخار می کنم به ابا و اجدادم وهمچنین افتخار می کنم به تمامی ابا و اجداد چوپانانی ها که این همه سختی و زحمت را متحمل شدند.کاشتند و ما خوردیم در قبال ما چه کردیم؟ ما غافل شدیم از اجدادمان،ما غافل شدیم از میراث فرهنگی دیارمان وبه هیچ کدام از آن ها اعتنایی نکردیم برجها خراب شدند،بادگیرها در حال خراب شدن هستند،بازسازی و مرمت خانه ها به روش سنتی انجام نمی گیرد؛
آری حالا نوبت ماست باید از جایی شروع شود و جرقه ای خورده شود تا بتوانیم چوپانان را به روزهای اوجش برسانیم. متاسفانه تفرقه وفاصله،توهین به همدیگر بخل ورزی وحسادت بین مردم روستا زیاد شده است .بیایید کدورتها را کنار بگذاریم ویک بار هم شده منافع روستا را در نظر بگیریم وبا هم فکری هم، چوپانان را به روزهای اوجش برگردانیم.
منبع: دهستان چوپانان
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر