جستجوی این وبلاگ

۱۳۹۳ دی ۱۷, چهارشنبه

در سوگ شاملو

در سوگ‌ شاملو بوي‌ عشق‌ من‌ و تو مصلوبينِ كليساي‌ِ شمس‌ِ قيس‌ هم‌چنان‌ بر دار ايستاده‌ بزرگا تو! كه‌ «بكارتِ سربلند را» هم‌چنان‌ «سر به‌ مهر» به‌ حجله‌ بردي‌ هم‌چنان‌ بر صليب‌ مي‌ماني‌ سربلند «دهانت‌ را بوييدند» تا به‌ جرمِ دوست‌داشتن‌ بشكنند دستت‌ را كه‌ «حضورِ مأنوسِ دستان‌ را مي‌جست‌» و تو فراموش‌ كردي‌ پا را به‌ جرمِ «پاي‌مال‌كردنِ جانِ انگشتان‌» چه‌ تلاشِ بيهوده‌اي‌! در پنهان‌كردنِ تو تو را كه‌ يك آغوش‌ بسنده‌ بود «برايِ زيستن‌» «ِو براي‌ِ مردنت‌» تو خفتي‌ و «تمامِ كوچه‌هايِ شهر» خوابِ تو را به‌ پرسه‌ نشستند نگران‌ خشك‌سالي‌ مباش‌ «بركه‌ها و درياها» را پس‌ از اين‌ ما خواهيم‌ گريست‌ تو بر دار مي‌ماني‌ بيهده‌ مي‌كوشند دارت‌ را پنهان‌ كنند «فانوسي‌ كه‌ به‌ رسوايي‌ آويختي‌» «تمامِ كوچه‌هايِ بن‌بست‌» را فروخت‌ و «قناري‌هايِ خاموش‌ِ گلويت‌» زبان‌ِ عشق‌ بودند بزرگا تو! كه‌ «تجربه‌يِ بيهوده‌يِ فاصله‌ها را» پيمودي‌ و آمدي‌ تا «شكوفه‌ي‌ِ سرخ‌ِ پيراهن‌» «صلتِ تمامِ قصيده‌هايم‌» غزلِ مرگ‌ِ توست‌ كه‌ باژگونه‌ است‌ و گل‌ پرتاب‌ مي‌كند بر ما در همان‌ بالا در همان‌ بلند كه‌ پرواز مي‌كردي‌ ماندي‌ براي‌ هميشه‌ فريادِ «چراغِ معجزه»ات‌ هنوز مي‌درخشد و ما كوردلان‌ در توفير «نيم‌شب‌ از فجر» مانده‌ايم‌ و سويِ چراغ‌ «از كيسه‌مان‌ رفت‌» آن‌ «قطره‌يِ تفتيده‌ چون‌ خورشيد» اينك‌ در چشمان‌ِ ماست‌ از تو نياموختيم‌ «بي‌دريغ‌بودن‌ را» و «كاردهايمان‌ حتي‌ براي‌ قسمت‌كردن» بيرون‌ نيامد تو كه‌ «دهانت‌ بويِ عشق‌ مي‌داد» چرا نگرانِ ناپيداييِ آن‌ بودي‌؟ بزرگا تو! كه‌ هماره‌ گريستي‌ در درگاه‌ها در آستانه‌ها در معبرِ بادها در چهار راه‌ها در چهار چوب‌ها و اكنون‌ در قابي‌ كهنه‌ زيستي‌ اكنون‌ كه‌ با «خواهرِ عشق» ازدواج‌ مي‌كني‌ درمي‌يابي‌ رازِ جاودانگي‌ را گاهي‌ كه‌ «باد» ديوانه‌» «يال‌ِ بلندِ اسبت‌» را آشفته‌ كرد دخترانِ بلوغِ نارس‌ دخترانِ چگورهاي‌ِ كوك‌ناشده‌ دخترانِ شعرهايِ نسروده‌ دخترانِ زورق‌هاي‌ِ شكسته‌ به‌ سوگ‌ نشستند و ما هم‌چنان‌ «دوره‌ مي‌كنيم‌ شب‌ را و روز را هنوز را...» محمد مستقیمی-راهی

هیچ نظری موجود نیست: