هان ای دل عبرت بین از دیده عبر کن هان
ایوان مداین را آیینهی عبرت دان
وز دیده دوم دجله بر خاک مداین ران...
یک ره ز ره دجله منزل به مداین کن
نمیدانم وقتی خاقانی بر خرابههای مداین نشست و با سوز دل این قصیدهی غرا و پر سوز و گداز را سرود چه حسی داشت آیا تنها یک حسرت بر گذشتهی پر افتخار در او موج میزد یا حس دیگری هم در تخیل او سیلان داشت درست نمیدانم اما خوب میدانم که خاقانی در شمالیترین شهر ایران آن روز زاده شده بود و تنها حسی که در او نبود مویه بر زادگاه ویران شده بود که نداشت چرا که مداین در جنوبیترین نقطه این سرزمین بود وزادگاهش شروان در شمالیترین اما توانست دجله دجله بر آن خاک بگرید...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر