جستجوی این وبلاگ

۱۳۹۱ اسفند ۱۱, جمعه

شب اول احیاء در مسجد


امسال شب قدر یکی از بدترین شبای قدرم را گذروندم! اینقد بدحال و هوا و
 خلوتی مسجد بود نسبت به سالهای قبل! به
بغل دستیم که گفتم گناه را انداخت گردن آخوند! میگفت ارتباطش ضعیفه و هیچ برنامه ای برای جذب نداره، بنده خدا صدائی هم نداره که کسی جذب شهبگذریم؛ نشستم یه گوشه و همراه بقیه دعای افتتاح را زمزمه میکردم! سومین چیزی که تو ذوقم خورد میکروفن بود! تنها مسجد آبادی پنل نداره بره یه میکروفن ۵-۶ هزارتومنی بخره تا اینکه قطع و وصل صدا رو اعصاب شب زنده دارها نره! البته مرتضی مستقیمی با صدای دلنشینش و اینکه قلق میکروفن دستش بود به خیر وخوشی دعای افتتاح را خوند. پذیرائی هم انجام شد. ولی بقول یکی از دوستان تا غافل میشدیم مظفر اشرف -البته با نیت خیر- میومد چایی یا ساندیس یا .. را از جلومون برمیداشت و مینداخت تو سطل. لذا مجبور بودیم هنو رو زمین نزاشته سریع بخوریمشون! دوتا مداح دوتا نوحه خوندند والبته خیلی بیحال! سینه زنی مختصر و کمتر از حد انتظاری بود. دعای جوشن کبیر شروع شد! الحمدلله هیچ کدوم صدائی نداشتند و نمیتونستیم حس بگیریم.
یکی دونفرشون هم که از روز روشنتر بود هیچ احترامی برای بقیه قائل نبودن و بدون هیچ تمرینی  اومده بودن و یه کلمه درمیون اشتباه میخوندند. اونقدر اشتباهاتشون زیاد بود و گیر میکردند که همه بهم ریخته بودند. نوبت آخوند آباد شد ۱۰ بندشو بخونه. درمیان تعجب همه یه صندلی گذاشت وسط جمعیت و رو به قبله شروع کرد به خوندن. همه به همدیگه نگاه میکردن و میگفتن این چرا اینجور کرد؟! کار خارق العاده ای نبود ولی واقعا خارج از عرف و ادب بودقانونی که از سالها پیش برای مردم جاافتاده این بوده که نفری ۱۰ بند از جوشن را میخوندند و میکروفن را میدادند به نفر بعدی. ولی یکی از آقایون
که معلم و فرهنگیمون هست و باید طلایه دار فرهنگ باشه چون دلش میخواست بیشتر بخونه میکروفن را نداد و ۲۰ بند رو خوند. تو پرانتز بگم که صدای ایشون هم افتضاح بود و اندازۀ کلمات جوشن غلط تو کارش بود. همۀ نگاهها بالا بود و با تحقیر خودشون و اون آقا مونده بودند چجوری کنار بیان.
البته بی مدیریتی باعث همۀ اینا شده بود. شاید باور نکنید (بنده خدایی که طبق معمول..) مدیریت مسجد را بعهده داشت و مسئول برق و میکروفن و مداحها و ... بود.
۱۰۰بند تموم شد و اومدیم با دوستان یه کمری صاف و هوائی تازه کنیم. دیدیم جوونای بیرون بیشتر از داخل هستند. چندتائی روبروی سرویسهای بهداشتی وایساده بودند و خانوما رو دید میزدند که با یه تذکر کوچولو به خیابون کوچ کردند مؤقتا! یکی از بچه ها میگفت این جوونا هرشب تا سحر با موتوراشون تو خیابون ویراژ میدن و مزاحم مردم هستند. گوئی پاسگاه هم
اقدام جدی نکرده باهاشون. چون همچنان مزاحمتها ادامه داره. بگذریم. رفتیم تو خیابون حمزه. یکی از بچها میگفت یه درجه دار پاسگاه وایساده نگهبونی میده. آخه همه چیزو نمیشه گفت که! این نمکهای گندیده میخوان چیکار کنن؟ یکی باید بیاد مواظب خودشون باشه. البته ما ندیدیمش، ولی گوئی اول مراسم جلوی در نگهبونی مارو میداده.  برگشتیم به مسجد. آخوند سخنرانی میکرد. ما که رسیدیم داشت از هنر خودش میگفت که از وقتی که اومده یک رسم غلط و اشتباه ما چوپانانیها را درست کرده. گوشامو تیز کردم ببینم این خدمت بزرگ چی بوده؟ گفت شماها افطاری میدادید در مسجد  و اسراف بوده و ریخت و پاش و
... 
من اومدم این رسم برچیده شده و هرکی پول زیادی داره بده به مسجد و ..
خیلی دلم جوشید. اما اونقدی نبود که ارادتم به مولا علی رو فراموش کنم و مجلسشو خراب کنم. تو این که آخوند به تنهایی این کارو نکرده شک نداشتمدوستان هم موافق من بودند که از جائی خط گرفته و بعید نیست که این خط از همین هیئت امنائی باشه که حال مدیریت افطاری رو ندارند اومدند اسلام و اسراف رو علم یزید کردند تا اینکه خودشون راحت باشند. چند سال پیش از افطاری خبری نبود . ولی با همت خود مردم و روحانیهای قبلی افطاری دادن جا افتاد. تقریبا هرشب افطاری میدادند مسجد. افطاری دادن یه امتیاز مثبتیه که همه جا ندارند. ولی آقایون با سوءمدیریتشون با توجیه های الکی و بچه گونه خرابش کردند. خیلیها افطاری نذر میکنند و میخوان افطاری بدن. خیلیها روزۀ قرض دارند و باید ۳۰ یا ۶۰ نفر رو غذا بدن. افطاری بهترین بهونه بود برای کسایی که باید اطعام میکردند. ضمن اینکه یک بازتاب و دورنمای زیبائی رو از آبادی جلوی مسافرین و همچنین دهات اطراف درست میکرد. بگذریم. نوبت روضه خونی آخوند شد. چون گفتنش فایده نداره چیزی نمیگم. ولی کسی نبود که به یاد علی بیفته. همه میخندیدند. بگذریم؛ بنده خدا دست خودش نیست که!
روضه تموم شد و دوشبانه روز نماز قضا به امامت آخوند خونده شد. بعد یکی از پاسگاهیها کمی مناجات کرد. یهو آخوند میکروفن را ازش گرفت و بدون هیچ مقدمه ای شروع کرد:
"
بک یا الله بک یا الله بک یا الله
بک یا محمد بک یا محمد بک یا محمد"
میخاستم شاخ در بیارم. معلوم و مسلم بود که ایشون هیچ درکی از قران به سرگرفتن ندارن. بدون هیچ مقدمه! بدون هیچ دعایی قران به سر و بک بک بک؟!!
حتی معنیشم نمیدونی؟!!! خدا  رو قسم میدی که چی؟ که چیکار کنه؟!! همون پاسگاهیه به امام سجاد که رسید مجدد میکروفنا گرفت و ادامه داد. دمش گرم به هر امامی میرسید دعایی میکرد و قسم میداد که بحق این امام فلان کارو بکن و ... حالا بگذریم که یخورده ریاضیش ضعیف بود و بعضیارو ۶ تا و بعضیارو ۹ تا میخوند.
نکتۀ دیگه این بود که موقع شروع بک یا الله آخوند وایساد تو محراب و میخوند. همین باعث شد مردم سادۀ ما که عقلشون تو چشماشونه وایساده دعای جوشنو بخونند. دونفرا خودم دیدم که چرت زدند. آخه این رسم و رسومات مال کجاست. من نشستم و اطرافیامم نشوندم.
خلاصه دعا تموم شد به لطف و مرحمت و خلاقیت آخوندمون سحری هم جائی نبود و به خونه هامون رفتیم! به تنها چیزی که تو این شب فکر نکردم علی بود و شهادتش! دیگه هم آخرین باریه شب قدر پامو تو مسجد میزارم.
این بود انشای من
نگارنده:محفوظ

هیچ نظری موجود نیست: