جستجوی این وبلاگ

۱۳۹۰ مرداد ۱۸, سه‌شنبه

شهری آباد در دل این کویر سوزان !




شهری آباد در دل این کویر سوزان

کاروان حاج محمدعلی رمضان در دل کویر به پیش می‌رفت.تنها صدای زنگوله شتران وچهارپایان به گوش می رسید.کاروان به چاه چوپان ها نزدیک می شود،

مدتی بعد حاج محمد علی دستور اتراق می دهد.کاروانیان بار وبندیل را به زمین می نهند،از چاه چوپان ها آب کشیده تا هم خودگلویی تازه کنند وهم چهارپایان آب را دهند تا آن ها را برای ادامه مسیر آماده کنند هم کمی استراحت کنند تا برای ادامه سفر نیروی لازم را داشته باشند.حاج محمد علی بعد از سروسامان دادن به کار کاروانیان کنار اقای همدانی یکی از 4 شیوخ جندقی‌ها که حالا نمازش را خوانده است می رود. جاج محمد علی احترام خاصی برای این روحانی قائل می باشد.آقای همدانی خطاب به حاج محمد علی می گوید :من دراین جا شهری آباد می بینم.حاج محمد علی حس عجیبی پیدا می کند خدایا چه می شنوم شهری آباد در دل این کویر سوزان حاج محمدعلی نگاهی به دوردست می اندازد دور تا دورش را کوههای کوتاه وبلند و جنگل های طاق وماسه بادی فرا گرفته است اما شیب ملایمی از طرف کوه عباس اباد دارد.موجی از افکار ذهن حاج محمد علی به خود مشغول می کند،خدایا چه رازی پشت حرف‌های این روحانی است؟ آیا در دل این کویر آنقدر اب هست که بتوان شهری را آباد کرد؟
حاج محمدعلی رمضان(مستقیمی) سفر را به اتمام می رساند وبه موطنش انارک باز می گردد. جریان سفررا با چهار تن از همشهریانش به نام های محمد حاج عبدا...(بقایی)حاج محمد(زاهدی) محمد علی محمد ابراهیم (خاندان عمادی ) وحاج محمدباقر امینی در میان می گذارد..آیا بهتر نیست به جای ساربانی وشترداری به کشت و زراعت روی آوریم ؟ با این کار هم در کنار خانواده هستیم وهم از این جاد ه های ناامن در امان می‌مانیم.
چندین روز بحث آن‌ها به این موضوع پرداخته می شود ،موضوع را سبک وسنگین می کنند معایب ومزایا و سختی ها را می سنجند و بالاخره همگی متفق القول تصمیم به کار بزرگ می گیرند ،قسمتی یا تمام مایملک خود در انارک را می فروشند وبا راهنمایی حاج محمد علی به طرف چاه چوپان ها حرکت می کنند.
.چه ریسک بزرگی ! چه حکمتی پشت این راز نهفته است؟ آیا سرمایه اشان را از دست نمی دهند؟چه کسی حاضر است دست به چنین ریسک بزرگی بزند؟خیر آن‌ها افرادی سفر کرده و گرم وسرد دنیا چشیده اند با هدفی بزرگ دست به اینکار بزرگتر می زنند.
پنج رفیق تدارکات کار را انجام می دهند برنامه ریزیهای اولیه انجام می شود مقنیان مجرب و معماران چیره دست و کارگران ساده از منطقه فرا خوانده می شوند.گروهی به ساختن سرپناهی موقت اقدام می کنند ومقنیان با نقشه و برنامه شروع به کار می کنند ،ده ها چرخ می چرخند ومی چرخند خاک را از اعماق زمین بیرون می کشند.بعضی جاها زمین را باید به سختی کند ودر بسیاری از جاها زمین سست است وچندین وچند بار دیواره چاه ریزش می کند .مقنیان با تراز وامکانات اولیه همانند مهندسین امروزی آب را به جای مورد نظرهدایت می کنندو چاه های قنات یکی پس از دیگری به هم وصل می شوند.بالاخره روز موعد فرا می رسد آب قنات به استخر وارد می‌شود. حاج محمدعلی بیشتر از همه خوشحال است هم به خاطر جاری شدن آب قنات و هم متولد شدن فرزندش محمد رضا(شیخ) وجشنی را ترتیب می دهد.زمین‌ها به زیر کشت می روند وچون نزدیک چاه چوپان ها بود نامش را چوپانان نهادند.
حال باید به فکر سرپناهی بود تا از هجوم دزدان در امان بود شورا تشکیل می شود(باید توضیح داد که مالکین برای رسیدگی به مشکلات و بهبود اوضاع چوپانان جلساتی را هر چند وقت یک بار به طور گردشی در خانه یکی برگزار می کردند و پس از مطرح کردن مشکل برای فائق آمدن بر ان مشکلات با استفاده از شعور و فهم جمعی راهکار ارائه می دادند.) احداث یک قلعه در چوپانان به تصویب می رسد.معماران مجرب دوباره فرا خوانده می شوند ونقشه و طرح فراهم می گردد. کارگران شروع به مالیدن خشت می کنند و معماران وکارگران دست به کار ساختمان قلعه می شوند و قلعه ای زیبا با باروهای بلند و چها برج دیده‌بانی در دو طبقه واتاق اتاق ودارای مسجدی کوچک ساخته می شودومالکین در طبقه‌ بالاو رعیت ها وکارگران در طبقه پایین این قلعه سکنی می گزینند.
حالا کشت وکار و زراعت و دامپروری کمی رونق گرفته است .زمینی که تا دیروز دقی خشک و رسوبات سیلاب بوده اکنون به دشتی سرسبز تبدیل شده است درختان نخل کاشته میشوند درختان توت در طرف خیابان دشت جلوه‌ای زیبا به این مکان بخشیده است.
دالان دار قلعه موظف به کنترل عبور و مرور افراد به درون قلعه و بستن در چوبی بزرگ قلعه در هنگام غروب بود ودیگر هیچ رفت و آمدی به قلعه صورت نمی گیرد.اما مسافرانی که شب می رسیدند چه کنند ؟ شب های تابستان را می توانستند تحمل کنند اما سوز سرمای زمستان کویر را چه کنند؟ از طرفی دیگر در تاریکی شب نمی توان به همه اعتماد کرد و در قلعه را بر روی هر کسی گشود چه بسا راهزنی باشند ونیمه شب در قلعه به روی راهزنانگشوده شود.دوباره شورای مالکین تشکیل میشود این افراد که افرادی سفر کرده و با تجربه بودند احداث غریبخانه (هتل امروزی) خارج از قلعه را به تصویب می رسانند.غریبخانه به دو هدف تاسیس می گردد1-مکانی برای استراحت مسافرین گذرا2 -سکنی گزیدن موقت برا ی افرادی که قصد اقامت در چوپانان را داشتند و مالکین باید بعد از تحقیق و تفحص مجوز اقامت می دادند.
جندقی‌ها که از احداث قنات چوپانان نگران شده‌اند بارها دست به تخریب و پرکردن چاه‌های قنات می‌زنند وقتی راه به جایی نمی‌برند دست به دامن حاج مشیرالملک می‌زنند و سعی می کنند به او القا کنند که قنات چوپانان قنات عباس‌آباد را که در مالکیت حاج مشیراملک است خواهد خشکاند و حاج مشیر هم بررسی این مهم را به میرزا علی‌محمد نجفیان که پیشکار او در عباس‌آباد است واگذار می کند و میرزا هم با مالکین چوپانان وارد مذاکره شده و از آنجا که مالکین همولایتی‌ها و بعضاً اقوام او هستند به راهکاری می‌رسند که حاج مشیر را در مالکیت چوپانان سهیم کنند واین توافق به غایله خاتمه می دهد و حالا دیگر مالکین چوپانان یک حامی بزرگ در دستگاه دولتی دارند و در نتیجه مزاحمت جندقی‌ها به پایان می رسد
حالا دیگر جمعیت چوپانان رو به افزایش است ودیگر جایی برای افراد مهاجر تازه نیست .دوباره شورا با حضور معماران تشکیل می شود .پس از مطرح کردن مشکل ،تشکیل یک شهر زیبا با مهندسی کاملا به روز به تصویب می رسد،نقشه وطرح آماده می گردد و یکی از اولین خانه‌هایی که خارج از قلعه قدیمی در بافت جدید که خود یک ساختار قلعه بزرگتر را دارد ساخته می‌شود همین خانه شیخ مستقیمی است که هنوز پابرجاست.
زندگی تداوم می یابد.این بار بلایای طبیعی مقابل مالکین قد علم می کند ومشکلی جدید به وجود می آورد.به ناگاه ابری سیاه از طرف کوههای عباس آباد بالا می آید ،آسمان شروع به باریدن می کند سیل بزرگی به راه می فتد .سیل به نزدیکی قلعه می رسد ،قلعه خالی از سکنه می شود وپس از مدتی فقط ویرانه ای از قلعه باقی می ماند و قنات کور می شود. تنها قربانی این حادثه بیگم جان صدریه همسر دوم حاج محمدعلی رضان و مادر شیخ مستقیمی است که چون در زمان حادثه به علت شکستگی لگن خاصره زمین‌گیر بوده نمی‌تواند از حادثه بگریزد و در زیر آوار قلعه مدفون می‌شود و حتی جنازه‌اش هم پیدا نمی شود (استخوان‌های او سال‌ها بعد به هنگام احداث باغ میرزامهدی مستقیمی پسر بزرگش در محل خانه‌ی حاج محمدعلی رمضان پیدا می‌شود که در گورستان چوپانان در کنار همسرش حاج محمدعلی دفن می‌گردد) به هر حال سیل قلعه چوپانان را ویران می‌کند و همه اهالی در چند خانه‌ای که در ساختار جدید آماده بوده سکنی می‌گزینند.
آیا مالکین این بار تسلیم می شوند؟ آیا هدف والای خود را رها کنند؟نه عزم ان ها راسخ تر از ابن حرف‌هاست .با اینکه داراییشان رو به اتمام است. دوباره چرخ‌ها به کار می افتند و مشکلات ناشی از سیل خانمان برانداز را برطرف می‌سازند واز طرفی دیگر معماران هم با کمک اهالی شروع به ساخت و ساز می کنند و روستا به شکل زیبایی ساخته می شود اما هنوز مشکلات فراوان است .چوپانان را هنوز نه مسجدی است ؛نه حمامی،نه غسالخانه ای ونه مدرسه ای (البته باید ذکر کرد که اولین مدرسه،مکتب خانه ای بود که محمدرضا مستقیمی معروف به ملا در آن به فراگیران قرآن ،حساب کردن،ادبیات و خط شکسته نستعلیق آموزش می داده) این نیاز همه از محل انبار میانه که بودجه آن توسط مالکین بنا بر سهمشان از قنات در موسم خرمن تامین می‌شده است.طبق این قانون مالکین موظف بودند پس از برداشت محصول و پرداخت سهم رعیت ،از سهم خود با توجه به مقدار اب و املاکی که دارند (حاج محمد علی رمضان جد خاندان مستقیمی دو شبانه روز،حاج محمد علی فرزند محمدابراهیم جد خاندان عمادی دو شبانه روز،مشیرالملک دو شبانه روز که بعدا به خاندان طباطبایی و .برادران می فروشد،حاج محمد جد خاندان زاهدی یک شبانه روز،حاج محمد امینی یک شبانه روز،محمد حاج عبدا.... جد خاندان بقایی یک شبانه روز حاج مهدی و حسن یاور که هر دو از فرزندان حاج عبدالله و برادران محمد حاج عبدالله هستند از ابتدا مالک نبودند و بعداً هر کدام یک شبانه روز مالک می‌شوند که جمعا ده روز بوده است و هنوز هم بر همین مدار است ) در اختیار این انبار قرار دهند تا در کارهای عام المنفعه صرف گردد وحسابداری نیز برای نظارت بر حساب وکتاب انبار انتخاب می شود که معمولاً همان کدخدا بوده است. ساخت مسجد آغاز می شود ومرحوم سید ریاض به عنوان اولین روحانی مسجد لقب می گیرد. ساخت حمام در دستور کار قرار می گیردابتدا حمامی به صورت خزینه ساخته می شود و مرحوم لطفعلی کلانتری پدر آقای حاج فریدون اولین حمامی روستا می شود (حمام دوبار تجدید ساخت می شود). آسیاب آبی که از همان ابتدای کار با یک تغییر در مسیر قنات ساخته می‌شود که بعدها در خیابان اصلی درست جلوی خانه‌ی آقای مالکی و نبش کوچه جواد بود و اولین متصدی آن هم علی آسیابان بوده وغسالخانه (غسالخانه اولیه به صورت دو پل بزرگ روی جوی آب ابتدای خیابان دشت ،قرار داشت و اطراف آن را چادری می زدند ومیت را غسل می دادند) سال‌ها بعد غسالخانه در ابتدای خیابان ورودی چوپانان سمت چپ ساخته می‌شود که هنوز پابرجاست.
ژاندارم‌ها که حالا دولت به آن‌ها لباس فرم داده بود در خانه مرحوم شیر محمد ابنی به عنوان پاسگاه مستقر می شوند و مرحوم محمد اصغر پاسیار به عنوان اولین فرمانده پاسگاه منصوب می شود.
مرحوم شیخ عامل پخش قند وشکر می شود.میرزا مهدی مستقیمی به عنوان اولین دفتر رئیس پست چوپانان منصوب می گردد.محمد علی بقایی که اولین کامیون را به چوپانان آورده بود رانندگی را به حسین رضا ،جمشید عوض و حاج اسفندیار تعلیم می دهد و کم کم این افراد شغل پرزحمت رانندگی را انتخاب می کنند و خود کامیوندار می شوند و خاندان گرگریها( کلانتری) تبدیل به بزرگترین کامیونداران منطقه می شوند.کسبه دیگری هم از خور ونائین و .. به چوپانان می آیند و شروع به خدمت رسانی به مردم می کنند.
اما فکر جالب دیگری که به فکر مالکین میرسد از آنجایی که تمامی مالکین افرادی سفر کرده بودند وجاهای بسیار زیادی را دیده بودند تصمیم گرفتند قطعه زمینی را برای ساختن باغی در نظر بگیرند تا عموم مردم بتوانند از ان استفاده کنند واب پس از گردش در این باغ ومشروب کردن زمینهای این باغ به طرف زمین های مزروعی برود. آری این همان باغ ملی بود .باغ ملی چه نام زیبایی !باغ ملی شاید اگر احداث می شد همانند باغ فین وباغ ارم در شهر خود می درخشید اما احداث باغ ملی هیچگاه محقق نشد حصار کشی شد ولی هرگز باغ نشد.
در چند کیلومتری چوپانان دو دق دیگر هم بود که مالکین تصمیم گرفتند آنجاها را هم آباد کنند .دوباره چرخ‌ها شروع به چرخیدن کردند و با مشکلات فراوان آب حجت آباد رو می اید وکشت وکار در آنجا هم شکل می گیرد نوبت به دق سوم می رسد اینجاست که اختلافی بین مالکین بوجود می آید و چند نفر از مالکین دیگر حاضر به سرمایه گذاری نیستند وبه حالت قهر کنار می کشند. اما دیگر مالکین بر عزم خود استوارند مقنیان و کارگران دوباره دست به کار می شوند تا آب این قنات هم رو می‌آید و هنگام رو آمدن آب دق سوم مالکینی که قهر کرده بودند با مالکین دق سوم آشتی می کنند ومالکین هم به میمنت این روز نام روستا را آشتیان نهادند .واقعا چه بی کینه وچه سخاوتمند و بزرگوار بودند.
صحبت از اختلاف شد.آری بعضی مواقع بین مالکین ،مالک با رعیت ویا رعیت با رعیت اختلاف پیش می آمد .دراین مواقع چه باید کرد ؟این اختلافات معمولاً در جلسات مالکین که اغلب در کنار خیابان و بر لب جوی آب برگزار می‌شد حل و فصل می‌گردید.
چوپانان با گذشت زمان و ساختن خانه های جدید با باد گیرهای زیبا و برج های پنج قلو ورشد کردن درختان توت و نارون در دو طرف خیابان اصلی و خیابان دشت و باغ های سیز وبا طروات چهر ه ای زیبا تر به خود می گیرد وتبدیل به نگینی در دل کویر می شود.
محدوده چوپانان نیز توسط سنگ چین مشخص می گردد. موج موج جمعیت است که به چوپانان سرازیر می شوند زیرا کار فراوان بود و می توانستند برای خود وخانواده اشان امرار معاش کنند.مالکین هم با فروختن زمین به این افراد هم برای خود سودی جمع می کردند و هم سهمی را به عمران واباذانی روستا اختصاص می دادند.
نسل اول ودوم مالکین کم کم دارفانی را وداع می گویید و نسل سوم هم برای ادامه تحصیل و یا اختیار کردن شغل جدید به شهرهای دیگر مهاجرت می کنند و یادگاری بسیار زیبا در دل کویربه ارث می گذارند وباید آفرین گفت به این همت والایشان وچه بی ریا وبی غل وغش چه با صفا بودند بودند
در این زمان همراه می‌شویم با انقلاب اسلامی در ایران که اثرات آن به چوپانان هم می‌رسد در برخرد‌های تند اوایل انقلاب ظاهراً مالکین نسل سوم مورد بی‌مهری بعضی قرار می‌گیرند و به حاشیه رانده می‌شوند ولی با آنکه از زادگاه خود دور می‌افتند و با آنکه می توانستند با فروش املاک خود در چوپانان وآشتیان خانه ای در بهترین نقطه اصفهان و شهرهای دیگر بخرند این کار را نکردند تا بهانه ای باشد که سالی یکی،دو باربه چوپانان بیایند وسری هم به خانه پدری بزنند. با گذشت زمان باغ های سر سبز دیروز تبدیل به چهار دیواری و محل نگهداری احشام می شود زمین های مزروعی دیگر آن طراوت سابق را ندارد ،دیگر از فکر جمعی برای اداره روستا خبری نیست .فقط باید حسرت خورد وحسرت و حسرت.
آری من افتخار می کنم به ابا و اجدادم وهمچنین افتخار می کنم به تمامی ابا و اجداد چوپانانی ها که این همه سختی و زحمت را متحمل شدند.کاشتند و ما خوردیم در قبال ما چه کردیم؟ ما غافل شدیم از اجدادمان،ما غافل شدیم از میراث فرهنگی دیارمان وبه هیچ کدام از آن ها اعتنایی نکردیم برج‌ها خراب شدند،بادگیرها در حال خراب شدن هستند،بازسازی و مرمت خانه ها به روش سنتی انجام نمی گیرد؛
آری حالا نوبت ماست باید از جایی شروع شود و جرقه ای خورده شود تا بتوانیم چوپانان را به روزهای اوجش برسانیم. متاسفانه تفرقه وفاصله،توهین به همدیگر بخل ورزی وحسادت بین مردم روستا زیاد شده است .بیایید کدورتها را کنار بگذاریم ویک بار هم شده منافع روستا را در نظر بگیریم وبا هم فکری هم، چوپانان را به روزهای اوجش برگردانیم.



منبع: http://www.choopanan.ir/category/3




تاریخچه چوپانان


مختصری از تاریخچه چوپانان


با نام و یاد پروردگار یکتا و سلام و درود بر تمام نیکان ، پاکان ، رستگاران و آزادگان

خداوند تبارک و تعالی در قرآن حکیمش آیات فراوانی به تاریخ گذشتگان اختصاص داده است و امت اسلامی را به تدبر در احوال گذشتگان ، عبرت و دقت در اعمال آنان دعوت نموده است.
مرقومه پیش روی تحقیق گونه ایست از تاریخ چوپانان به شکل بسیار مختصر برای آنانکه کمترین حوصله را دارند.
کوششی که شاید فرزندان این سامان با مطالعه آن به همت بلند انسانهایی پی ببرند که دیگر نه نامشان در خاطره ها باقیست و نه متاسفانه یادشان نه بانیان اولیه و نه فرزندانشان که معماران چوپانان زیبا بودند . نه آنان که سرمایه اشان را هزینه کردند و نه آنانکه تلاششان
بزرگوارانیکه نه از روی اجبار که از روی عشق و ایمان رنج بسیار کشیده اند که من و تو ، ما در این دیار شاکر پروردگارمان باشیم ، که نیاکانی اینچنین ایثارگر داشته ایم.
اولین بار در محل فعلی چوپانان رشته قناتی به همت حاج حیدریها حفر می شود ، همان که سون هدین سیاح سوئدی موقعی که دو سال بعد از ایجاد چوپانان از این روستا می گذشت . از چوپانان قدیم یاد می کند .
ظاهرا آب قنات در محلی ظاهر می شود و به اصطلاح رو می آید که پیش بینی نشده بود ، لذا آب به اراضی وسیعی که مد نظرشان بود مسلط نمی شد .
آنها مایوس شدند و یا نتوانستند با مالکان جدید کنار بیایند و یا ...... بهر حال بند حاج حیدری ، کنار بهشت سجاد ، یادگار تلاش ناموفق این گروه ، هنوز به همین نام شهرت دارد.
در سال 1276 ه ش گروهی از متمولین انارک به نامهای حاج محمد علی رمضان ، باقر حاج محمد ، محمد حاج عبدالله ، حاج مهدی ، یاور ، محمد علی محمد ابراهیم شرکتی فامیلی تاسیس کرده و با فاصله ای از قنات قبلی ، قنات چوپانان را حفر می کنند.
نیروی کار فراوانی از اطراف و اکناف ، جندق ، خور ، فرخی ، انارک ، محمدیه به محل می آیند .
شنیدم که روزی 20 الی 30 دست چرخ کار میکرد . چاهها یکی پس از دیگری حفر می شد . جالب است که این قنات میرفت تا به سرنوشت قنات حاج حیدریها دچار شود که بخت با این گروه یار بود . آ نها از همکاری یکی از نادر ترین استاد کارهای قنات بنام استاد نصیر که اهل فرخی بود بهره گرفتند . او با یک بررسی دقیق از قنات به مقنی ها گفت : نیم متر از سقف بکنید و بریزید زیر پایتان
نامبرده آب را در مرتفع ترین جایی که انتظار میرفت رو آورد . جاییکه بعد از چرخاندن سنگ آسیاب به تمام اراضی مورد نظر (( دشت فعلی )) مسلط بود .
بانیان که از حالا به بعد شرکا می نامیم ، پا به پای مقنی ها ، چرخ کش ها و لرد کش ها کار می کردند و از حداقل امکانات برخوردار بودند ، غذایشان آبدوغ ، آبگوشت و کالجوش با نان خشک و حتی کندله بود. تعدادی فانوس شبهایشان را روشن میکرد و چندتایی پی سوز قناتشان و هر چه نور بود دلشان را ، با آب سنگابها رفع تشنگی می کردند و دیگر هیچ جز همت بلندشان که هر روز قد میکشید تا به آسمانها رسید.
ازرنجها و سختی ها و همت بلندشان گفتم ، با اشاره به مانع سر راهشان بحثم را پایان می دهم.
زمان بحث ما ، اواخر حکومت خودکامه ناصر الدینشاه و اوایل پادشاهی مظفر الدینشاه قاجار است . شاهزاده مسعود میرزا پسر ناصر الدینشاه و برادر مظفر الدینشاه ملقب به ظل السلطان که برای خود شاهکی بود سالها حاکم ولایت اصفهان که هر از گاهی تا کرمانشاه قد می کشید و اراک و لرستان ، محلات ، گلپایگان و کردستان را شامل می شد ، بود .
آقای سید محمد باقر طباطبایی نایینی که به حاج مشیر الملک مشهور بود . با همین سمت در دارالحکومه اصفهان به رتق و فتق امور می پرداخت . این جناب مالک عباس آباد نیز بود .
علی محمد نجف مشهور به میرزا سبیل . مردی بلند قامت ، قوی بنیه و فراخ سینه و قلدر مآب و چشمانی از حدقه در آمده که گستاخی خوش آیندی در چهره اش موج میزد تا حدی شرور می نمود.
شاید اگر دفاع ظاهرش را می شکافتی و به خودش راه می یافتی انسانی رئوف و دوست داشتنی بود . اما اینکار آنقدر ها هم آسان نبود . چرا که سبیل قطوری که روی گوشهایش می انداخت و تحکمی که در صدایش بود مانع از اینکار می شد .
ایشان به دلایلی که از حوصله این بحث خارج است از طرف حاج مشیر الملک با سمت مباشر بمدت ده سال از انارک به عباس آباد تبعید شده بود .
زمانیکه آقایان شرکا مشغول حفر قنات شدند . عده ای شاید از روی حسادت و یا دشمنی ( چرا که آنها داشتند قد می کشیدند و سایه می انداختند ، همان که حسود می پروراند و دشمن می تراشد ) به حاج مشیر الملک راپورت دادند که حفر این قنات باعث خشک شدن آب عباس آباد خواهد شد . حاج مشیر الملک به میرزا نامه ای می نویسد و با دو پیک سوار کار به عباس آباد می فرستد که از حفاری ممانعت کن . چاهها را پر کن و معترضین را غل و زنجیر کرده با همین سواران روانه اصفهان کن .
میرزا که می دانست حفر این قنات کاری به آب عباس آباد ندارد به یاری همشهریانش بر خاست که (خویش خویش است و غیر بیگانه ) با هم فکری و تبادل نظر با شرکا مدار را که تا آن موقع هشت شبانه روز بود بر ده شبانه روز قرار می دهند و سند دو شبانه روز را به نام حاج مشیر الملک تنظیم و تسلیم میرزا می نمایند . پر واضح بود که این پیوند با قدرت تا چشم کار میکرد همه ی موانع را از سر راه بر می داشت ، چند سال بعد سهم حاج مشیر الملک را میر سید علی و حاج محمد برادران خریدند .نصف عباس آباد را حاج حسین نصر الله خرید. شنیدم که گفت : پول عباس آباد را بار خر کردم و بردم اصفهان.
و اما وجه تسمیه : بزرگواری به من گفت از آنرو نام چوپانان را روی این ده گذاشتند که سالها قبل از ایجاد چوپانان تعدادی چوپان که در آن منطقه به چرای گوسفندانشان مشغول بودند ، برای آبچر چاهی حفر کردند که به نام چاه چوپانها شهرت یافت ، از این رو این روستا چوپانان نام گرفت .
در سال 1277 ه ش آب وارد استخر چوپانان شد . اگر چه شور ولی بسیار گوارا که رنج بسیار بر آن رفته بود . کاویدند زمین را به دنبال قطره ای آب و یافتند این مایع حیات را که قابل شرب بود و زنده کننده ی نباتات در زمین تفتیده ی کویر . که با عنایت پروردگار و تلاشی طاقت فرسا ، اشک شوقشان به همراه عرق جبینشان در مظهر قنات جاری شد .
روییدند بوته های گندم ، قد کشیدند نخل ها ، بالا رفت دست های تاول زده اشان و دست دعا شد به سوی پروردگار . به خاک ساییدند پیشانیشان ، سجده شکر را که در تلاش معاش بودند و مجاهد فی سبیل الله .
یاد این بزرگواران را گرامی می داریم و به روانشان درود می فرستیم . باشد که مردان بزرگ و زنان شایسته ای که از این سامان برخاسته و خواهند خاست ، خدمت گزارانی صدیق برای امت و میهن اسلامی خود باشند که رضایت پروردگار در آن است.

مهدی افضل مهر 89

نوشته شده در سه شنبه بیست و هفتم مهر 1389ساعت 0 قبل از ظهر توسط امیر| 4 نظر |



عمران و آبادانی


تاریخچه چوپانان را با دو گفتار پی میگیریم . الف : عمران و آبادانی ب : اوضاع اجتماعی

قبلا از آقایان معمار حسین جلالپور ، مهندس پور حیدری ، محمد رضا مستقیمی ، علی نقی جلال ، ذبیح مرتضوی ، یونس ، محمد رضا ، محمد تقی ، حسین و خانم ها منصوره ، م. ج ، مریم و زهرا که مرا مورد لطف قرار دادند سپاسگزارم . ایضاً مراتب حق شناسی و سپاس خود را از همه کسانی که به نحوی در این تحقیق مرا یاری کردند عرض می نمایم که ذکر نام تک تک آنها مقدور نمی باشد . لذا پیش آنها با فروتنی سر تکریم فرود می آورم .
از آنجا که تاریخ به ما می آموزد که زندگی خویش را در زندگی انسانهای گذشته و در دنباله آن مشاهده کنیم . خواستم دست یکدیگر را بگیریم و با هم در کوچه و خیابان های زادگاهمان بگردیم ، از کوهها بالا برویم و به دشت بنگریم ، به سبزه ها ، نخل ها ، آسمان آبی ، ریگزار ها که تا افق کشیده شده اند ، خانه ها ، بادگیر ها و به همه ی گذشته ای که در فضای بی انتهای فراموشی غوطه می خورد . همه چیز گذشته را پیش چشممان روح و حرکت ببخشیم . آنچه بوده است و اکنون نیست را بود پنداریم و صدای کاروان خواب زده ی خاطراتمان را بشنویم . چگونه ؟ آیا به مدد چند گفتار شدنیست ؟ که چاشنی عشق می طلبد ، چه در نگارش ، چه در قرائت و چه در استماع آن .
الف : عمران و آبادانی
زعمای قوم از بامداد تأسیس چوپانان از خرد گروهی و فکر جمعی برخوردار بودند و تصمیمات را زمانی اجرایی می کردند که به رای و نظر همه اعضا رسیده و اکثریت موافق باشند . لذا از این به بعد شورای ده می نامیم .
آغاز گران ( نسل اول ) به مرور زمان به کهولت رسیده و یا .............................. جای خود را به وراث خود (نسل دوم) می دهند . تاریخچه پیش روی از آغاز تا اواخر دهه پنجاه دو نسل را در بر می گیرد . چرا که نسل سوم نماندند . چون در روستا نمی توانستند استعداد های خود را به جولان در آورند . از نظر اقتصادی هم به دلیل توارث ، مالکیت ها خرد و دانگ به حبه تبدیل شده بود ، لذا امکان بالندگی را از آنها سلب می کرد . این بود که به ناچار راهی شهر های بزرگ شدند .
انبار میانه :
هرچه از این انبار ، فلسفه وجودی و برکاتش بگوییم کم گفته ایم . چون یکی از دلایل موفقیت این بزرگواران در عمران و آبادانی این منطقه ، فکر جمعی و تعاون است که در این محل ( انبار میانه ) که میدان داری قدر بود تبلور می یافت . سرمایه ها از ابتدا گندم و جو بود چون در آن برهه به دلیل کمبود پول دستمزد ها با جنس پرداخت می شد که قوت همگان بود . مبادلات بیشتر پایا پای بود بنابر این جمع آوری و نگهداری این اجناس مستلزم انبار بود ، به نام انبار میانه .
در تداوم این روند بنا به مصوبه شورا هر مالک موظف شد از سهم خودش ( اربابی ) مقدار معینی سر خرمن گندم ، جو ، ارزن به انبار میانه تحویل دهد . در واقع این انبار صندوقی بود که حق عضویت شرکا را سر خرمن دریافت می کرد . جالب این که رعیت که موظف بود سهم ارباب را به وسیله الاغ یا شتر به خانه ارباب ببرد ، سر راهش اول سهم انبار میانه را تحویل می داد و بعد خدمت ارباب خود می رسید .
کلیه امور عمرانی از توسعه و نگهداری قنات ، برج و باروی ده ، احداث حمام ، آب انبار ، آسیاب ، حصار دشت ، غریب خانه ، غسالخانه ، مسجد و مدرسه ............................... گرفته تا سفره ای که برای مهمانان دولتی به میزبانی کدخدا گسترده می شد و به طور کلی همه ی مخارجی که انتفاعش همگانی بود و یا به اعضا می رسید به حساب انبار هزینه می شد
1- کهندژ
قلعه خراب شد واز حیز انتفاع خارج گردید . با فروکش کردن سیل ، سیل مهاجرینی دیگر روانه چوپانان شد و بر خلاف سیل ماضی که بنیان کن بود اینان بنیان ساز بودند و طلایه داران عمران و آبادی . کسانی که در همین روستا ریشه دواندند . شاخ و بر گرفتند و به ثمر نشستند .
طراحی خیابان و کوچه ها توسط مهندسینی که از طرف استانداری اصفهان مامور بودند انجام شد و مورد حمایت شورای ده قرار گرفت . ضمانت اجرای صحیح آن هم به عهده کدخدا گذاشته شد . حدس نگارنده این است که شاید این سه کوچه ناقص فعلی ( کوچه تنگو ، کوچه جواد ، کوچه عبد الله ) که ناقض این نقشه هستند از قبل ساخته شده بودند .
حضرات به امنیتی که رضا خان با خود آورده بود دل نبستند و این بار در ابعادی وسیع تر دژی بزرگتر از قلعه طراحی کردند . خانه های اربابی در دو طرف خیابان یکی پس از دیگری احداث شد . چون در این برهه رعایا قادر به ساخت خانه برای خودشان نبودند . جمعیتشان هم زیاد نبود ، ناچار در یکی از اتاقهای خانه اربابی اسکان گزیدند . قرار شد برای امنیت بیشتر هیچ کدام از خانه ها به پشت راه نداشته باشند ، ورودی ها بیشتر در کوچه ها و کمتر در خیابان اصلی بود . پیشبینی این بود که در مواقع خطر خروجی هر کوچه را دیوار بکشند تا از هجوم احتمالی به داخل جلوگیری شود .
پنج برج دیدبانی ساختند ، سه برج دیوار شرقی را حمایت می کرد که آسیب پذیر تر بود و دو برج دیوار غربی و قرار گذاشتند که ارتفاع دیوار های بیرونی کمتر از چهار متر نباشد و حتی زمین های موات هم از این قانون مستثنی نبودند . بدین طریق مجموعه خیابان و خانه ها با برج و بارو های بلندش کهندژی حصین گردید.
2- حمام
اولین بنایی که احداث شد حمام بود . که با پرهیز از زیاده گویی به نقل دوست عزیزم جناب آقای ابوالقاسم مستقیمی که مفصل و کامل است بسنده کرده به این مطلب که ابتدای خیابان و به اهتمام میر هاشم خان و با پشتیبانی انبار میانه ساخته شد اکتفا می کنم .
3- آب انبار
یکی از کارهای عمرانی که انتفاع عموم را در بر داشت و شاید قدمتش از قلعه نیز بالا بزند ایجاد آب انبار برای ذخیره آب باران بود . نزدیکترین دره که بعد ها به دهنه انبار شهرت یافت در نظر گرفته شد و خداوند برکت بدهد به انبار میانه . هزینه اش تامین ، پس آب انبار ساخته شد .
با توسعه قنات که آب بیشتر و شوری کمتر را در پی داشت ، نیاز به آب انبار کم شد . تا اینکه بلا استفاده ماند. من ( نگارنده ) آب انبار را دیدم در حالی که پر از ریگ بود و سقفی بالای سر داشت .


ادامه دارد مهدی افضل آبان 89

نوشته شده در پنجشنبه بیستم آبان 1389ساعت 6 بعد از ظهر توسط امیر| يک نظر |



قلعه در سیل

ب : قلعه در سیل 1317 ه . ش
قاجار ها رفتند و رضا خان روی کار آمد . او به فرمان ارباب استعماریش انگلستان حکومت مقتدر مرکزی بنیان نهاد . در این دوران کدخدا که قبلا دهبان نامیده می شد نماینده حکومت در روستا بود . میرزا که از هر نظر شایسته این مقام بود برای احراز این پست در نظر گرفته شده بود .
پسین یک روز بهاری بود ، آسمان را ابری سیاه فرا گرفت ، خورشید پشت تپه های رنگ باخته فرو می رفت ، رعد جامه بر خود می درید و در غرش پر هیاهو ی آن ، ابر های باران ریز شروع به باریدن کرد . بوی مطبوع کاهگل در فضا پراکنده شد . صدای دلنواز باران که با شرشر ناودانها هم نوا شده بود به همراه صدای بال پرندگان که وحشت زده به آشیانه هاشان باز می گشتند ، سمفونی گوشنوازی را به وجود آورده بود . که صدایی این موسیقی فرح بخش را قطع کرد و گفت : پایه به کوه عباس آباد گرفت . این صدا در غرش رعد گم شد و هیچکس آن را نشنید ، که این یک نشانه بود ، نشان از سیل.
گله از چرا آمد گوسفندان وارد قلعه شدند . بعضیهایشان که باران تازه قلقلکشان داده بود با لرزش مخصوصی بر بدن خود ذرات آب را به اطراف می پراکندند .هر کسی گوسفندش را بغل گرفت و به داخل اتاقش برد ، بجز محمد رضا سلطان ( کبودانی ) که به دنبال بزش می گشت ، که نیامده بود . سراسیمه و دوان دوان با نگرانی در مسیر بازگشت گله از تل های ریگ سر راهش بالا و پایین می رفت که ناگهان صدایی شنید . او که مرد با تجربه ای بود صدا را شناخت ، از خیر بزش گذشت و به طرف قلعه دوید و به میرزا که در حال پیاده شدن از اسبش در وسط صحن قلعه بود گفت : سیل
میرزا نگاهی به محمدرضا انداخت و در قیافه اش خیره شد . او که روی شانه هایش خیس شده بود و قطره های آب باران از نوک موهای جلوی سرش که روی پیشانی اش ریخته بود به صورتش میچکید ، در حالی که باد دودستی به بدنش چسبیده بود نفس تازه کرد و گفت : من صدایش را شنیدم خیلی نزدیکه . از آنجا که در این ده رسم بر این بود که هیچ کس دروغ نگوید ، صداقت محمدرضا سلطان که زبانزد بود .
هیچ کلمات و لغاتی نمی توانست حال میرزا را در آن لحظه توصیف کند ، چرا که عمق فاجعه را می دید ، در حالی که با چشمانش هر کنج و زاویه ای را در می نوردید فریاد کشید : سیل آمد فرار کنید ، از قلعه بیرون بروید ، معطل هیچ چیز نشوید ...........
دقایقی بعد سیل به پشت دیوار قلعه افتاد و این دژ مستحکم در اندک زمانی فرو ریخت . همه ی ساکنان به جز یک نفر که پیرزنی افلیج بود نجات یافتند .
این قلعه غریب به چهل سال عمر داشت و در طی این سالها سیلهای فراوانی را تجربه کرده بود ، ولی این سیل .......................... سیل نبود ، شاید بلا بود . قهر طبیعت بود ، خدا می داند .
آقای عباس نجفیان گفت : عرض سیل از قلعه بود تا جایی که در حال حاضر مزرعه حاج سلطان ( نمونه ) قرار دارد . باور کنید نیم فرسخ آب بود که پهنامال پایین میرفت .و نتیجه گرفت : لابد این بیچاره ها ( موسسین قلعه ) هم تقصیری نداشتند .
پاسی از شب گذشت . باران قطع شد و آسمان صاف ، فانوس ستارگان یکی پس از دیگری روشن می شد . ماه در قلب آسمان آرمیده بود . سیل در زیر نور ماه می تابید . قلعه در میان بهت و حیرت ساکنانش می تنبید و به همراه آن قلب آنها نیز فرو می ریخت . آنها میدیدند زمین را که زیر پای قلعه میلغزید و با هر بار لغزیدن دیوار یا سقفی فرو می ریخت و آه از نهادشان بر می خاست . میدیدند احشامشان را که آب با خود می برد و کاری نمی توانستند انجام دهند . احشامی که چند قطره شیرشان چاشتی برایشان تدارک می دید . دیدند که کاشانه اشان ویران می شود . آشیانه ای که قریب به چهل سال سخاوتمندانه آنها را در خود جای داده بود . هیجان عجیبی قلبشان را می فشرد چرا که فاجعه در قله بود و مصیبت بسیار بزرگ.
خارج از قلعه علاوه بر آه هنگ ها که توسط دوست عزیزم جناب آقای ابوالقاسم مستقیمی به طور کامل شرح داده شد . منازل دیگری هم وجود داشت که در این مورد روایات گوناگونی شنیده ام . ماحصل آنها : حاج محمد ها ، حاج مهدی ، شیخ حاج محمدعلی ، رحمت علی ، محمد حاج عبد الله ، باقر حاج محمد ، میرزا ، استاد محمد حسین ، اسماعیل نصر الله ، آقا محمد استاد علی و حیدر استاد علی . این خانه ها را در فرصتی که رضا خان یاغیان و راهزنان را سرکوب کرده و به زور سر نیزه امنیتی نسبی در مملکت ایجاد شده بود ، بنا کرده بودند .به هر حال بی خانمانها شب را به این خانه ها پناه بردند.
آن شب هیچ کس نخوابید ، که شب سیل بود و ویرانی ، پریشان حال و درمانده بودند . دلشان پر درد بود و چشمانشان پر از اشک ، جز بغض در سخن نداشتند و جز آه بر لب
صبح شد و چه دیر ، که یلدایی می نمود . آفتاب می تابید با تمامی نور و نیرو و خنکای صبح را میمکید . مردم رخ شسته از اشکهای شبی که تا صبح بیدار بودند . در این پگاه با حسرتی توصیف نا پذیر قلعه را که به تلی از گل تبدیل شده بود می نگریستند . مأمنی که سالها برایشان دژی مستحکم می نمود به طرفه العینی ویران و از حیز انتفاع خارج شده بود . ظهر آن روز بز محمدرضا سلطان پیدا شد .
سه روز بعد از نخلک و انارک و روز هفتم از استانداری اصفهان کمک رسید .
با این سخن که عمق مصیبت را به تصویر می کشد این گفتار را به پایان می برم ، شنیدم که زیدی به میرزا راپورت داد که امر را دیدم که از دشت یونجه می دزدید ، میرزا با چشمانی خون گرفته و خشمی که وجودش را تسخیر کرده بود به جای امر زید را تنبیه کرد ، چرا که دانست امر دسته ای یونجه چیده تا بپزد و شکم فرزندان گرسنه اش را سیر کند ( شاید علف مورچه از آن موقع خوردنی شد )


مهدی افضل آبان 89

نوشته شده در یکشنبه نهم آبان 1389ساعت 5 بعد از ظهر توسط امیر| نظر بدهيد |




مختصری از تاریخچه قلعه

با تشکر فراوان از دوستان بسیار گرانمایه آقایان دکتر سعید مالکی، اخوان زاهدی و اخوان مستقیمی که مرا بر کشیدند. به ویژه راهی عزیزم که سال ها ارادتم را نسبت به خودش پیموده است و دیگر دوستان که با نام و بی‌نام، تلفنی و حضوری با اظهار لطیف ترین احساسات مرا رهین منت خود نموده‌اند. و بسیار مسرورم از این که به نظر آمدم.
قلعه چوپانان از آغاز تا پایان (1277- 1317 ه.ش)
این تاریخچه طی دو گفتار ارائه می گردد: الف)قلعه از آغاز تا 1317 ه.ش ب) قلعه در سیل
الف) قلعه از آغاز تا 1317 ه.ش
از جناب آقای عباس نجفیان فرزند میرزا و جناب آقای حاج ابوالقاسم زاهدی فرزند حاج محمد که مرا در این تحقیق یاری نموده اند سپاسگزاری می نمایم و با گفتاری که سعی کرده ام در تحریر آن کمال وفاداری و پایبندی را به آن چه شنیده ام رعایت کنم، با پرهیز از زیاده گویی مصدع می شوم.
آقای نجفیان را در آرامستان چوپانان (بهشت سجاد) بالای سر قبر مرحوم میرزا دیدم. او در حالی که آب در دیده می گردانید گفت: " این مرد (میرزا) حق بزرگی به گردن مردم چوپانان دارد." و با نگاهی همراه با عشق و حسرت چوپانان را نگاه کرد. گویا از دریچه چشم من می نگریست. البته بسیار وسیع تر به بلندای عمرشان که مسن تر از من بودند.
نمی دانم همه کس به زادگاهش این همه عشق می ورزد؟ یا ما چوپانانی‌ها. من که خیال می کنم چوپانان در مرکز هستی قرار دارد. خداوند تبارک و تعالی نوک پرگارش را گذاشت روی گنبد تنوره آسیاب (وسط خیابان چوپانان) و دایره وجود را ترسیم کرد. چرا که من دریافتم ولایتمان چقدر دوست داشتنی است و کلمات برای بیان افسون و جاذبه اش چقدر مختصر.
آقای نجفیان آهی کشید و سخنانش را که عشق زاید الوصفی در آنان موج می‌زد آغاز کرد. و با تکیه کلام (مثل این که امروز بود) با تخیلی بسیار قوی اول به عینه می‌دید و بعد تعریف می‌کرد و در خاتمه نتیجه گرفت: " من واقعاً از این حضرات (بانیان چوپانان) در عجبم که با این همه فهم و کمالات که داشتند چرا قلعه را در مسیر سیل بنا کردند؟!"
سال 1277 هجری شمسی
آب وارد استخر چوپانان شد. آبی که برای قطره قطره اش عرق جبین و کد یمین هزینه شده بود. شیرینی این موفقیت و حلاوت این لحظات خیلی زود خستگی را از تنشان زدود. آنان دور نمای آبادی بزرگی را در ذهنشان تصور می کردند و الحق که معماران برجسته‌ای بودند. البته انارکی‌ها در اطراف انارک مزارع زیادی ایجاد کرده بودند اما این بار کارشان کارستان بود. چرا که چوپانان در اندک زمانی به دوران طلایی رسید، دورانی که دوش به دوش، همگام با مادر خوانده‌اش انارک به پیش می‌رفت.
آنان قبل از این که عرقشان خشک بشود دست به کار بنای قلعه‌ای عظیم شدند و با تلاشی بی وقفه که مرامشان بود به همت مهاجرینی که اجباراً مسکن مألوف خود را رها کرده، در تلاش معاش در حالی که رنج غربت را در سخت ترین شرایط به جان خریده بودند به عنوان بنا، خشتمال، کارگر و ... به این دیار آمده بودند، آن را در دو طبقه بنا کردند. با برج و باروهای بلند که یارای مقاومت در برابر راهزنان را داشته باشد. چرا که آنها تاخت و تاز یاغیان و راهزنان را در کوله بار تجربه شان داشتند. انارک چندین بار مورد هجوم قرار گرفته بود...... که لقمه چربی بود.
طبقه اول را که دارای چندین اتاق بود به پیشه وران، صنعتگران و زارعان اختصاص داده بودند. هر خانواده یک اتاق داشت که همه چیزشان بود. هال، پذیرایی، نهارخوری، آشپزخانه، انباری، هیزم دانی و حتی آغل گوسفند.
در همین طبقه محل مناسبی را برای مسجد در نظر گرفته بودند. دو ماه محرم و صفر در این مکان روضه خوانی می‌شد. که ایمانشان سترگ بود و اعتقادشان راسخ، که به یقین رسیده بودند. مکتب خانه نیز در این طبقه بود. حضرات با دعوت از آقای محمدرضا مستقیمی مشهور به ملا، یکی از پربارترین مکتب خانه های منطقه را فراهم آوردند. در این مکتب خانه، قرآن، خواندن، نوشتن، حساب کردن و خط آموزش و تعلیم داده می‌شد. طول دوره تحصیلات چهار سال بود . دانش آموزان در کلاس چهارم فارغ التحصیل می‌شدند. فارغ التحصیلان علاوه بر قرائت قرآن، حافظ چند سوره آن نیز بودند. خواندن و نوشتن و حساب کردن می‌دانستند. اشعار زیادی را از بر بوده و اکثریتشان خط زیبایی داشتند.
طبقه دوم در اختیار مالکان و اقمارشان و استادکاران و به طور کلی طبقه ممتاز بود. اینان نه همانند طبقه زیرین، که هر خانواده چند اتاق داشتند. اینجا بود که هسته دو طبقه اجتماعی شکل می گرفت: ارباب و رعیت. که این مهم چهل سال بعد در بافت روستایی که طراحی شد تبلور یافت. خیابان اصلی به اربابان و اقمارشان و خیابان های فرعی به رعایا و بستگانشان اختصاص می یابد.
این قلعه نزدیک به چهل سال ملجأ و مأوای ساکنانش بود و به دلایل ذیل هیچگاه مورد تهاجم یاغیان و راهزنان قرار نگرفت.
1- میخی که حاج مشیرالملک در این محل کوبیده بود و نماینده‌اش میرزا هر دم بر آن می‌کوبید.
میرزا با تفنگچی‌هایش حافظ منافع حکومت و املاک شخصی حاج مشیرالملک در عباس آباد و چوپانان بود. شنیدم که میرزا به همراه تفنگچی هایش یکبار در محل حوض ابریشم (اکنون جاده چوپانان به اردکان از این محل می گذرد.) با راهزنان که کاروانی را غارت کرده بودند دست و پنجه نرم کرده‌اند.
2- گروهی باصوری که به علت اختلافات قبیله‌ای از فارس به اصفهان کوچانده شده بودند و در محل سگزی مستقر بودند، به دستور حاج مشیرالملک برای سرکوبی یکی از یاغیان که این منطقه را جولان گاه تاخت و تاز خود کرده بود، به چوپانان اعزام شدند. آنها که یکصد خانواده بودند، به امر ایشان در نزدیکی چوپانان (نیم فرسخی) چادر زدند و تا پایان ماموریت، سرکوب و قتل یاغی مورد نظر، در این محل ساکن بودند در حالی که حاج مشیرالملک اکیداً آنها را از هرگونه تعدی به مردم چوپانان برحذر می داشت.

ادامه دارد ........

مهدی افضل آبان 89
نوشته شده در چهارشنبه پنجم آبان 1389ساعت 12 بعد از ظهر توسط امیر| يک نظر |


ادامه تاریخچه چوپانان ، بخش پایانی

۴- آسیاب آبی
گفته شد که استاد نصیر آب قنات را در مرتفع ترین محل که مطلوب ترین بود . با هدف اینکه آسیابی را به گردش وا دارد ظاهر کرد . آنجا دقیقا وسط خیابان بود . آب در حوضی کوچک که دربی چوبی داشت به سه قسمت تقسیم گردید ، قسمتی در ادامه قنات به پایین هدایت شد . که بعد از تامین آب شرب ساکنین پایین خیابان توسط جوی سمت راست راهی دشت می شد . قسمتی از آب با فاصله کمی ظاهر و ضمن تامین آب شرب ساکنین بالای خیابان توسط جوی سمت چپ به دشت سرازیر می گشت . قسمتی هم به منبعی به نام تنوره آسیاب می ریخت که پس از به حرکت در آوردن آسیاب که در سمت چپ خیابان احداث شده بود در جوی سمت چپ روان می شد.
این آسیاب که قدمتش کمتر از قلعه نیست . سالها آرد مصرفی مردم را تامین می کرد . تا اینکه آسیاب بادی و آسیاب موتوری به این ده راه پیدا کردند و هم آب را از این آسیاب انداختند و هم رونق را .
۵- ایجاد مزارع
مزارع حجت آباد ، آشتیان ، همت آباد ، نعمت آباد و نصرت آباد به همت بلند حضرات و با دست توانای استاد علی که استاد کار برجسته قنات بود در میان دریایی از ریگ ایجاد شد . چرا که آنان آبادانی در این سامان را وجهه ی همت خود قرار داده بودند . اعمالشان حجت این مدعاسست .
نامهای مزارع مذکور همه پسوند آباد دارند .منهای آشتیان که متفاوت است . وجه تسمیه اش از این قرار است . ظاهرا در انتخاب مادر چاه برای ایجاد این مزرعه اختلافاتی مابین موسسین بروز می کند . چاه های متفاوتی توسط افراد مختلف حفر می شود . بالاخره بعد از بررسی های فراوان روی چاه محمد حاج عبد الله به توافق می رسند و با این انتخاب قهر ها به آشتی تبدیل می شود . پس این مزرعه را آشتیان می نامند.
۶- حصار دشت
برای جلو گیری از آسیب شتران و هر حیوانی که به دور از چشم تیز بین دشتبان به حاصل دشت طمع داشت . با دیواری چینه ای آن را محصور کردند که بقایای آن هنوز باقیست .
برای ممانعت از هجوم ریگها که باد در اندک زمانی خروار ها از آن را جابه جا می کرد پشت دیوار باغستان برج هایی کوتاه و نعلی شکل به نام ریگ گردان ساختند . تا از هجوم ریگ ها به پشت دیوار باغها و نهایتا داخل آنها جلوگیری کنند. مشاهده آنها که هنوز باقی است خالی از لطف نمی باشد.
۷- غریب خانه
یکی از مصوبات شورای ده که هر روز صبح و عصر در خیابان و در کنار جوی آب تشکیل می شد احداث غریب خانه بود . پس با فاصله ای از قلعه و خیابان در ابتدای جاده خور اتاقکی با یک ایوان بنا کردند. تا هیچ غریبه ای کنار خیابان نخوابد و در عین حال قرنطینه هم بشوند که حفظ سلامت مردم مد نظرشان بود .
آنها محل هایی را برای اتراق کاروانیان اختصاص دادند . به نام پی وال تا قافله سالار هر کجا که دلش خواست نتواند شترانش را بخواباند. چرا که این خود بی نظمی و آلودگی بر پی داشت. امری که به مذاق حضرات خوش نمی آمد. شنیدم که فضولات شتران متعلق به کسی بود که آنروز آبیار بود . این فضولات به عنوان کود در دشت استفاده می شد.
۸- آب انبار های صحرایی
مرگ تعدادی از مردم این سامان به علت تشنگی در صحاری بی آب و علف منطقه . خیرینی پرهیزگار را که جز اندیشه ی آخرت و پروای دین . هیچ غایت دیگری نداشتند به چاره اندیشی وا داشت. لذا دست به کار احداث آب انبار هایی شدند . حوض هایی که آب باران را ذخیره نموده ، در طول سال مسافران و ره گم کردگان تشنه را سیراب و از مرگ نجات می داد . بانیان این عمل خداپسندانه عبارتند از
۱- حوض شیخ حسن (دیمه کاری ) که به سفارش برادرش شیخ محمد حسین در مسیر انارک با سه اتاق و یک ایوان ساخته شد.
۲ حوض حاج محمد رحیم (زاهدی) در مسیر مالرو انارک ( چفت – مشجری )
۳- حوض عباسی (شهربانو عباسی جده مادری ام ) در محل دربندو
۴- حوض علی (کربلا علی افضل ) عموی پدرم در محل پوزه وربند
بعد از احداث این آب انبار ها که در شعاع سه تا چهار فرسخی چوپانان قرار داشتند هیچ کس در بیابان های منطقه از بی آبی تلف نشد.
۹- احداث مسجد
یکی از کارهای بزرگی که شورای ده تصمیم به اجرای آن گرفت احداث مسجد بود . جایی که ایمان و زندگی با هم می آمیخت .
آنان با دعوت از استاد سردار اردکانی که معماری مسجد ساز بود . بنای مسجد عظیم و شگفت انگیزی را آغاز کردند . زمین مسجد توسط محمد حاج عبد الله وقف شد . انبار میانه مملو از غله بود و سخاوتمندانه هزینه ها را پرداخت می کرد . استاد سردار با چند نفر بنای یزدی که همراه خود آورده بود . شروع به کار کردند و با همکاری بنا های بومی استاد محمد حسین نظریان ( پدر خانمم ) و استاد علی اصغر افضل ( پدرم ، کسی که دوازده هزار خشت را در یک روز کار می کرد ) این بنای عظیم را که در آن زمان یک شاهکار بود احداث نمودند. بنایی که برای همیشه موجب مباهات چوپانانی ها گردید.از بزرگواری شنیدم که میر هاشم خان صدریه طراح مسجد . حمام و حتی خیابان اصلی و کوچه ها بوده است . او از منظر وسیعی به دنیا می نگریست چرا که تجربیات فراوانی از سفر هایش به خارج از کشور کسب کرده بود . که شرح حال این شخصیت برجسته که نقش فعالی در عمران و آبادانی این منطقه داشته است در این مقال نمی گنجد .
۱۰- امامزاده سید جلال الدین
که نمادی از تجلی اراده خداوند است . توسط استاد محمد حسین نظریان بر اساس خوابی که دیده بودند بنا گردید که همین سایت به آن مفصل پرداخته است و بنده زاده امیر قاسم در این باب مسموعاتش را با خلوص و خضوع به قلم آورده است .
۱۱- تاسیس دبستان
در منتها الیه خیابان در امتداد خانه های اربابی زمینی را به دبستان اختصاص دادند . سپس دبستان ستوده را نبش خیابان و ایراندخت را پشت آن بنا کردند و با ساختن این مدارس آموزش از مکتب خانه به دبستان انتقال یافت .
۱۲- غسالخانه
شورا تصمیم می گیرد . در ابتدای خیابان مزار و در راستای باغستان غسالخانه ای احداث کند . نیروی انسانی ارزان و آماده به کار . انبار میانه دست و دلباز . پس در اندک زمانی ساخته شد .
۱۳- باغ ملی
با تقاضای علی هنری مدیر دبستان ستوده و موافقت شورا . زمین وسیعی به منظور تامین زمین ورزش دانش آموزان به این امر اختصاص یافت و به باغ ملی شهرت یافت .
۱۴- بهداری
شورا زمینی را جهت احداث بهداری اختصاص داد . ولی از آنجا که ساختمان آن به بودجه دولتی وابسته بود بنای آن سالها به طول انجامید . در طول این سالها آقا بیکی در یکی از اتاق های منزلش بیماران را ویزیت می کرد . همان اتاقی که دارو هایش نیز در کف آن پخش بود . او اگر چه مدرک دانشگاهی نداشت و همه دانسته هایش تجربی بود . ولی خیلی ها جانشان را به او مدیون اند .
15- برق
شورا تصمیم می گیرد به منظور تامین روشنایی روستا از برق استفاده کند . لذا به برکت انبار میانه و خودیاری به شیوه همت عالی و مبلغی که مردم بابت انشعاب برق خانه هایشان پرداخت کردند . تیر ها کاشته . سیم کشی انجام . موتور برق خریداری و نصب شد و نیروی برق شبهایشان را مثل روز روشن کرد . شنیدم که بالاترین کمک دویست تومان بود که این رقم درشت در آن زمان متعلق به محمد علی جلالپور ( رادیو ) بود . البته باید اذعان کرد که در آن زمان روستا های خیلی خیلی بزرگتر و پر جمعت تر منطقه از این نعمت محروم بودند .
منهای ساختمان جنگلبانی که علی رغم مخالفت های فراوان شورا در وسط خیابان بنا شد . همین ساختمانی که اکنون در صدد تخریب آن هستند . همه ساخته هایشان در عین کاربری مطلوب زیبایی ده را به همراه داشت .
اقدامات ریز و درشت دیگری نیز داشتند ، از جمله قنات آب شیرین ولی چون ذکر آنها به درازا می کشد پس به گفتاری دیگر در فرصتی جداگانه وا می گذارم .
در بحث مدیریتی شاخص نسل اول حاج محمد علی رمضان بود . هم او که با الهام از پیشگویی محمد باقر همدانی ( ۱ ) روحانی جلیل القدر جندق به فکر تاسیس چوپانان افتاد . ( ۱- میرزا محمد باقر قهی اصفهانی معروف به همدانی و شریف طباطبایی صاحب کفایته المسائل ، آبادی بزرگی را در محل فعلی چوپانان که در آن زمان برهوتی بیش نبود پیش بینی نموده بودند .)
شاخص نسل دوم که مدیریتشان شایسته کمال توجه است . عبد الرحیم زاهدی و شیخ مستقیمی بودند . البته در این جمع از عطوفت عبدالرحیم رحیمی نمی توان گذشت . قصور مرا ببخشید اگر پیدایشان را دیدم که شاید در نهان تماشایی تر بوده اند . زیرا عوامل قدرتمندی پشت صحنه این درام بوده است .
آنها به ما آموختند که چگونه می توان با وقار زندگی کرد . چه در فقر و چه در غنا . آنها زندگی را شناخته بودند و به آن عشق می ورزیدند . خداوند همه اشان را قرین رحمت فرماید .
ب : اوضاع اجتماعی
همانگونه که گذشت، قاطبه مردم در دو طبقه ارباب و رعیت جای داشتند . علاوه بر این به مرور زمان طبقه دیگری به نام خوش نشین پا به عرصه وجود گذاشت و در میان آنها جا خوش کرد . آنان اقارب دو طبقه مذکور بودند . که به استخدام معدن نخلک در آمده و حقوق بگیر شدند . آنها چوپانان را بهترین محل برای اسکان خانواده خود تشخیص دادند . چرا که امکان رویش جوانه زندگی را داشت . جایی بود که آسمانش را می دیدند و آزار نمی دیدند . لذا با خرید زمین از شورا اقدام به ساخت منازلی برای خود کردند .
پیشه وران و صنعت گران از قبیل بقال ، نجار ، آهنگر ، پینه دوز ، حلاج و ............. را نیز می توان در این طبقه جای داد .
این سه طبقه بدون ایجاد کاست(سیستم تبعیض طبقاتی) با سلوکی مثال زدنی با هم و در کنار یکدیگر روزهای آفتابی و شبهای پر ستاره را سپری می کردند .
اشتراک در معنویت وحدتی در میان آنان به وجود آورده بود که به رغم جدایی های ظاهری ارباب ، رعیت ، خوش نشین همه و همه زن و مرد ، پیر و جوان یکپارچه و خالصانه در مراسم عزاداری ماه های محرم و صفر شرکت می کردند . شکوه امروز مراسم عاشورا در چوپانان یادگاری بسیار ارزشمند از آن روزگاران است . نقش ارزنده روحانیان گرانقدر حاجی ریاض و کربلا سید حسین در این امر غیر قابل انکار است .
پاکی و صفای اخلاق و وجود بسیاری از صفات پسندیده در میان آنان که نتیجه خاص تعلیم و تربیت دینی است زبان زد خاص و عام بود و به حق وارثان آنان این مرام را تا به امروز پاس داشته اند .
اگر چه پاسگاه ژاندارمری در محل مستقر بود ولی به دلیل حس تعاون و همکاری صمیمانه و برادرانه ای که در میان این مردم وجود داشت . چنانچه اختلافی اگر به ندرت به وجود می آمد . از طریق کدخدا منشی بزرگان حل و فصل می گردید .
مشاغل در این برهه موروثی بود . بنا زاده بنا می شد و نجار زاده نجار و مقنی زاده مقنی.................. و چه افتخاری عظیم تر که صاحب حرفه پدر می شدند .
فرجام سخن
به طور کلی هدف از بیان این مطالب پاس داشت رنج هایست که این مردم اعم از ارباب ، رعیت ، استاد کار ، بنا ، مقنی ، خشت مال ، چرخ کش ، لرد کش و کارگر در این منطقه از کره خاکی کشیده اند . کسانی که نه پرورده ناز بودند و نه کام . زحمت کشانی که در عرق سوزان تلاششان شستشو شده اند . که باید با صدایی رسا عظمت این شخصیت ها را که این چنین بی رنگ شده و به فراموشی سپرده می شوند بیان کرد و نقش سازنده اشان را اعلام نمود که الگو های برجسته ای بودند . از حضرت محمد صلی الله علیه و آله نقل است که فرمودند : کسی که سپاس مردم ندارد سپاس خدا را نخواهد داشت .
گفتنی فراوان است و فراوان تر همت بلند انسانهایی است که این همه را در فرصتی کمتر از هفتاد سال که می توان در دو نسل جمع بندی کرد آفریده اند .که تک تکشان لایق تعظیمی تمام قدند .
هر قطره ای که از این آب در دشت فرو می رود یا از گلویی از بندگان خداوند حسناتی برای این جمع نوشته خواهد شد . با این باور که بشر عجب شاهکاری است . در عقل و دانش چقدر شریف و در قوه استعداد چگونه بی انتها گفتارم را به پایان می رسانم .گفتاری که به آنچه می نازیدم استوار کردم . اندیشه ام را به آنچه به آن احساس غرور می کردم تکیه دادم و با آن احساسات نیک را بیدار کردم .

پایان مهدی افضل آذر 89

نوشته شده در دوشنبه هشتم آذر 1389ساعت 12 بعد از ظهر توسط امیر| 2 نظر |

منبع: http://choopananhistory.blogfa.com/

اصفهان – مهدی افضل

هیچ نظری موجود نیست: