جستجوی این وبلاگ
۱۳۹۳ دی ۱۷, چهارشنبه
نقد شعر فصل پنجم
نخستین سفر من
پراکنده سرایی
مردی که هیچگاه اخم نکرد
از شعار تا شعر
احمد امینی راد شاعر گویش خوری
هرچه در باره حق بزرگی که آن رادمرد نیک نهاد به مردم این سامان دارد بگوییم کم گفته ایم. در میان شاعران خور و بیابانک سه چهره شاخص را می توان نام برد که به بومی سرایی یا سرودن به گویش و زبان مادری خود عشق و شوقی تمام داشته اند . نوشاد نقوی محمد شایگان و احمد امینی راد( عناوین و القابی بکار نمی برم که نامشان بقدر کافی بزرگ و زنده و گرامی و ورای وصف زبان الکن من است نه آنکه وظیفه ادب را فروگذاشته باشم) . اولی اگرچه گاهی دربند قاعده و قافیه نبود و بی تکلف می سرود اما سبک خاصی از ترانه های بومی به یادگار نهاد که از همان روز سروده شدن به شیوایی و شیرینی به دل خاص و عام می نشست و بر زبان اهل محل جاری می شد و امیدواریم روزی این ترانه ها به گونه ای حرفه ای توسط هنرمندان همین دیار تدوین و آهنگسازی و اجرا شود و این حق فراموش شده خدمت به فرهنگ و زبان خوری و پاسداشت سراینده اش تمام و کمال ادا شود.محمد شایگان و احمد امینی راد نیز به همان شیوه ای که از آنان انتظار می رفت لحنی وزین و فاخر را در بومی سروده های خویش برگزیدند و بیت بیت شعر خود را از خشت جان خویش ساخته و مصروف بنای عشقی بنیانی به سرزمین پدری و زبان مادری نمودند.اگر مجالی دست داد به نقد و شرح بومی سروده های هرسه جداگانه و در حد توان و دانش اندک خویش خواهم پرداخت اما امروز که در سوگ احمدامینی راد هستیم و آتش داغ اش تند وتازه بر دلمان نشسته می خواهم بیشتر از او بگویم. اگرچه او را از دیرباز با سروده های دلنشین اش می شناختیم اما از اواخر دهه شصت شمسی بود که بومی سروده هایش یک به یک شروع به گل کردن نمودند.بار نخست سروده ای با این مطلع از او به دستمان رسید: دادی گو بوش که از رسم و رسوم سابق در میون ده و مردم خوری (خبری) هه یا نه... و بعد به هر دوست و هم ولایتی که رسیدیم دیدیم که مطلع این شعر مطلع سلام و احوالپرسی شده و ابیات فراوان اش را همه از بر اند . چند ماهی نگذشت که سروده زیبای دیگری از او حالمان را در آن روزگار تنهایی و دلتنگی حسابی جا آوردو تبسم بر باد رفته را دو باره بر لبمان نشاند: مو دگویوم دودوگی نه زشت بوین نه جهون... و چنین شد که هر ماه چشم براه کار تازه ای از او بودیم و دلخوش به دل سپردن به لحنی صمیمی که خاطره های قدیمی را یک به یک برگذرگاه جانمان می نهاد و ما را از آن روزهای تلخ و عبوس به شبهایی پر از طراوت تکرار لبخند و نوازش و بوس می برد. شبهای پرفروغی که چراغ اش شعر همیشه تازه او بود . چراغی که شعاع نورش تا دورست ترین سرزمین یادها را روشن می کرد و پای دلمان را به کوچه سارهایی باز می کرد که رهگذرانش تمامی واژه های فراموش شده روزگاران کهن را از بر بودند و با گویشی اساطیری عاشقانه ترین نجواها را در گوش هم زمزمه می کردند و ما تازه می فهمیدیم چقدر ترانه و تبسم و مهربانی و زیبایی ناب و نایاب به زبان مردم خورشیدشهر پشت دیوار زمان جامانده که مردمان شهر نامش اینک خور اینگونه دلتنگ و دلگرفته اند و راهشان از شادمانی اینهمه دور... دیگر سایه بان ساباتها و خنکای نسیم مگستان و زلال پایاب ها و نوای ناچنگ ها و رد پای دختران اساطیری چادرسپید سپید بخت و واژه های عاشقانه کهن را فقط باید از لابه لای دفتر شعر احمدامینی راد سراغ گرفت. چه تابستان بی تبسمی داریم امسال دیری گارون تی...!!! سپهر طباطبایی