یادی از رفتگان ۳- مرحوم آقا میرزا نصرالله قاضوی
باسمه تعالی
زندگینامه آقا میرزا نصرالله قاضوی
به ذره گر نظر لطف بوتراب کند به آسمان رود و کار آفتاب کند
تولد وازدواج
آقا سید نصرالله قاضوی فرزند مرحوم آقا میرزا عزیزالله وبانو ام کلثوم و نوه پسری سید نصراالله قاضی (درزمان مرحوم قاضی بواسطه امنیتی که ایشان در منطقه ایجاد کرده بود مردم ، فرخی را دارالامان منطقه میدانستند)درسال ۱۲۹۴شمسی درفرخی به دنیا آمد.
ایشان درابتدا با دختربزرگ حضرت آیت الله میرزاحبیب الله قاضوی بنام صدیقه خانم ازدواج نمودند که متاسفانه این ازدواج دیری نپایید وآن همسربا وفا ومحترمه بعلت مریضی دار فانی راوداع گفتند. بعلت علاقه شدید وجا یگاه خاص سید بزرگوارآقا میرزانصرالله نزد پدرهمسر شان، آن بزرگوار تقاضای ازدواج با دختر کوچکترشان را پذیرفتند.ولذا با خانم سیده قاضوی ازدواج نمودند که ثمره این ازدواج مبارک، ۸ فرزند، بنامهای جنابان : آقا سید مهدی ،آقا سید محمود، آقا سید مرتضی،آقا سیدحبیب الله، و آقا سید مجتبی و سرکارخانم بی بی صدیقه و سرکارخانم بی بی کلثوم و سرکار خانم بی بی معصومه میباشند.
خصوصیات فردی
آن سید بزرگوارونورانی هرصبح که ازخواب بیدار می شدند چند آیه ازقرآن را تلاوت می نمودند وتا تلاوت قرآن تمام نمی شد باکسی صحبت نمی کردند.هر روز زیارت عاشورا می خواندند ودر طی روز صد مرتبه(ازاعمال مربوط به زیارت عاشورا).را هنگام کار انجام میدادند.
بسیار مهربان ،بامحبت ،باسخاوت،باسعه صدروپرحوصله بودند اینجانب فراموش نمیکنم درعید های نوروز گاهی به بعضی ها التماس میکردیم تا عیدی بگیریم اما در یک عید نوروز آن مرد دوستداشتنی از من سوال کرد:”آقای عموامسال عیدی بشما دادم؟” وقتی طوری نگاهش کردم که فهمید که نگرفته ام، یک اسکناس بیست ریالی بمن دادند .هیچ عیدونه ای تا بحال آنقدر برایم شیرین ولذت بخش نبوده است .
امنیت ومراقبت ازآبادیمان
دوست مهربان وخوش بیان، مرحوم رمضانعلی راجی برایم نقل کردند:
شبی ازشبها، بعد ازنیمه های شب، برای آبکشیدن از نصرآباد بفرخی آمدم ،هنگام عبور از کنار مزارسادات ،شبهی سفید رنگ را ملاحظه کردم که روی زمین دراز کشیده بود اول قدری جا خوردم ولی کنجکاو شدم وبطرف آن رفتم دیدم مرحوم میرزا نصرالله است، ایشان درهمان حالت گفتند برو وبه کسی هم چیزی نگو! مرحوم رمضانعلی در ادامه گفت :محصول کم بود ومردم فقیر اما اگردر دشت فرخی یک دانه کلوزه پنبه یا خرما اززمینی کم میشد شاید دشت بان نمی فهمید چه کسی برداشته، اما او می دانست!
همچون جدشان حضرت علی(ع) به فقیران ومستمندان کمک می کردند(ومراقبت ازخانه های مردم)…به این واقعه جذاب وجالب توجه کنید:
آن زمان مردم فقیر بودند، آن مرد خداجوی اوایل شبها، مقداری نان وخرما برداشته وبمنزل فقرا ومستمندان می برد ،گویند شبی درب خانه پیرزنی را میزند تا ایشان بیاید ونان وخرما را تحویل بگیرد ،جوابی نمی شنود،سهم اورا درکلیدان خانه اش می گذارد ومی رود…،دوشب بعد دوباره می رود، موقع قراردادن نان درکلیدان متوجه میشود که نان دفعه قبل هنوز در کلیدان است! نگران میشود ،صبح روز بعد به آن محله میآید واز همسایه هایش سراغ آن پیر زن را می گیرد، کسی خبرندارد! به کمک ساکنین آن کوچه ،وارد خانه شده و جستجو مینمایند…متاسفانه آن پیره زن درچاه منزلش افتاده بوده وجنازه اورا ازآب چاه بیرون میآورند.
واقعه ای دیگر را مرحوم بزرگوارمیرزانصرالله خودشان برایم تعریف کردند:زمانه بد بود،فقربیداد می کرد، اوایل یک شب از کنار خانه خانواده فقیری بنام اسدالله… عبور میکردم بوی آبگوشت میآمد، فرداشب دوباره از همان جا عبور کردم دوباره بوی پختن گوشت از آن خانه پخش بود،در آن شرایط فقرمردم ، اینکار برایم مسئله دار بود ، شب سوم به آنجارفتم با تعجب ملاحظه کردم بازهم بوی پختن گوشت می آید ، درخانه را زدم ویا الله کنان وارد خانه شدم ، دیدم دیگ کوچکی روی سه پایه دراجاق است وهیزم زیرآن درحال سوختن ،روبه مرد خانه کردم وگفتم :اسدالله درآن دیگ چه بار است ؟ گفت: ارباب خودتان میدانید گوشت است .گوشت را ازکجا تهیه کردی؟آن مرد گفت:مدتی است گرسنه ایم نان نداریم، حتی نان جوهم نداریم !ودر حال صحبت کردن بطرف حیاطه (طویله) منزلشان رفتیم.سر بریده کره خری را نشان داد. وگفت: مجبور شدم! از ملاحظه آن وضعیت اشک در چشمانم جمع شده بود.
وسالها بعد صنعت قالی بافی (وقالی نایین ) نجات دهنده وضع اقتصادی مردم شد.
اینجانب بواسطه آنکه با ایشان بسیار مانوس بودم درنوجوانی هرزمان که فرخی بودم دربعضی کارها مشاورشان بودم.نمونه هایی معروض میدارم:
ایام عید نوروزمعمولا بیش ازپنجاه کارت تبریک به مسئولین وقت در استان اصفهان از قبیل استاندار وفرماندار نایین ومدیرکل های استان و غیره ارسال مینمودند بعلت آنکه خطشان شکسته بود وممکن بود پستچی نتواند آدرس را متوجه شود اکثراً درخواست میکردند پشت پاکت ها را اینجانب بنویسم.
خاطره جالب وشیرینی برایتان نقل کنم:
عضویت اینجانب(سیدمحمدرضاقاضوی) وآقا میرزانصرالله در حزب رستاخیزدر زمان شاه !
بهمن ماه سال ۱۳۵۳شمسی (زمان حکومت پهلوی)در دبیرستان ادیب تهران در کلاس درس نشسته بودم ،ناگاه درب کلاس باز شد، معاون محترم سرشان را کردند توی کلاس وگفتند:ازطرف شما دانش آموزان، اسم همه تان را در حزب رستاخیز شاه وملت نوشتیم ! اینجانب (پرحرف)ایستادم وگفتم :آقای اکبراوغلی نام مرا خط بزنید ،ایشان روبه من کرد وگفت:خفه شو! (ومن نشستم وخفه شدم!!).دوماه بعد عید نوروز۱۳۵۴شد و به فرخی آمدیم روز سوم عید سید بزرگوار آقا میرزانصرالله مرا صدا نمودند و رفتیم داخل مغازه شان (محل کارشان هم بود) بسیارنگران ومضطرب بودند،نامه ای را ازداخل پاکتی خارج کرده ، بمن نشان دادند وگفتند:عمو جان آیا این دعوتنامه برای “ساواک “است ؟ تازه متوجه آنهمه اضطراب ونگرانی آن مرد صبورشده بودم و یاد اتفاق دوماه پیش در کلاس درس افتادم ! داخل نامه نوشته بود :شما عضو حزب رستاخیز شدید!! به آن مرد بزرگوارنگاه کردم ودر حالی که خنده ام گرفته بود جریان بالا را برایشان تعریف کردم ،بسیارخوشحال شدند وباهم به منزل بر گشتیم .
دراینجا لازم به توضیح نکته ای است چند سال بعد آقا ی سید محمود قاضوی (فرزند عمو میرزا نصرالله ) برای ثبت نام به همان دبیرستان مراجعه کرده بود،آقای اکبر اوغلی (همان معاون محترم) گفته بود:ازشما ثبت نام می کنم بشرط آنکه اخلاقت مانند فامیلت باشد! ایشان و اخوی سیدمحمد کاظم بعد ازمن تا اخذ دیپلم در آنجا به تحصیل پرداختند .
کمال سر،محبت ببین، نه نقص گناه که هرکه بی هنرافتد، نظربه عیب کند
آقامیرزانصرالله مردی با اخلاص ،نمونه ای کم نظیر در وطن پرستی و خدمت صادقانه برای شهرمان فرخی بوده اند.جهت روشن شدن ذهن جوانان فرخی ودیگر سرورانی که دوران زندگی ایشان را درک نکرده اند ،درخواست مینمایم این زندگینامه را با دقت وبا تامل مطالعه کنند وبا جرات ادعا میکنم ، آنمرد پرتلاش وسختکوش با خدمات بی ریا،درزمان زندگی پربار و پربهره اش، با زحمات خستگی ناپذیر توانسته بود آبادیمان فرخی را برآبادی همجوارخود (خور) دربعضی ابعاد برتری ببخشد .
تلاشهای طاقت فرسای آن مرد کوشا برای ایجاد درمانگاه و برق فرخی ومقدمات آب لوله کشی برای فرخی قبل از آنکه چنین امکاناتی در شهر خورراه اندازی شده باشد، گواهی قاطع بر این ادعا می باشد ، جالب است بدانید در ابتدا آقای شایگان نفت وگازوییل را از مرحوم میرزا نصرالله تحویل می گرفتند ودر خور بفروش میرساندند .
جالبتر است بدانید جاده فعلی بین فرخی به خورقبل از سال ۱۳۴۶شمسی دو مسیر بوده :۱- مسیرجاده از چاه ملک به فرخی وسپس جعفرآباد ابراهیم آباد به خور۲- مسیرجاده از چاه ملک جعفرآباد وسپس ابراهیم آباد به خوربوده است ،اما ایشان بدون کمک مالی ازاداره راه و بدون مجوز رسمی با نفوذی که داشتند راه را ازچاهملک به فرخی وسپس به خور بشکل ومسیری که اکنون هست درآوردند! واصطلاحاً فرخی را از نقطه کور خارج نمودند و برای اینکارچه خون دلها خوردند فرزندشان سید مهدی آقا برایم نقل کردند: گریدر اداره راه در شوراب درآب وگل فرو رفته بود ولذا از فرخی آنقدر دویل درخت خرما و سنگ آوردند تا گریدر رانجات دادند وپل ساختند وآن دغدغه تا امروز ادامه دارد…با آقای سیدمحمد سیدی (فرزند مرحوم حاج سید مصطفی) که درموقعی که مسئول اداره راه خوربودند ، راجع به راه جدید که از کنار مزرعه اتحادیه به خور تازه احداث شده صحبت میکردیم ، عرض کردم چرا هزینه این راه جدید را در راه قدیم وبرای بهبود آن خرج ننمودید پاسخ خوبی شنیدم،گفتند :”این راه ۵ کیلومترنزدیکتر است ضمناً در آینده معلوم نیست چه کسی مسئول اداره راه خور باشد این راه برای آنست که کسی هوس نکند جاده را از فرخی فاصله بیندازد! …
شبی در عید نوروز باتفاق آقا سید نصرالله وحجت الاسلام حاج آقا سید کمال الدین(پدرم)و…به دیدار جناب آقای ساغر یغمایی در منزلشان در محله آبکلاغو در خور رفتیم وقتی وارد منزل شدیم از کم سو بودن لامپهای برق بسیار تعجب کردم وعجیب ترآنکه وقتی چند دقیقه بعد افرادی مانند دکتر مظهرعلی خان باتفاق آقای محمد امین (رانندهشان) ودیگران آمدند ملاحظه کردم هرکدام یک چراغ طوری همراه خود آوردند و وسط سفره آجیل گذاشتند.وبه شوخی میگفتند باید کبریت بزنیم تا ببینیم لامپ برق کجاست!! اما همان شب وقتی به فرخی برگشتیم از نصرآباد روشنایی لامپهای تیرپایه برق فرخی می درخشید
وقتی به عمق تلاش وعظمت مشاهیرمردانی چون آقا میرزانصرالله قاضوی میتوان پی برد که ملاحظه می کنیم بزرگان فهیم مانند عالیجناب عموزاده بزرگوارمان استاد حبیب یغمایی(سید حبیب الله آل داود) ودیگر بزرگان زحمتکش شهرستان خور “دی خور” ( ده خور،به زبان خوری) را سالهاست شهر کردند و”…فروی شهر”(فرخی) پارسال ازروستا به شهرتبدیل شده است.!!
آن ستاره درخشان درقلب مردم منطقه جای خود را با ز نموده بود برای نمونه این جمله از مرحوم قهرمان رییسی که سالها پس از رحلتش فرمود، را فراموش نمی کنم :”باید چراغ برداریم وبدنبال مرحوم میرزا نصرالله بگردیم .”
زمانی که به لقاءالله پیوسته بود ازتهران با مینیبوس دربستی برای مراسم عزاداری بفرخی می آمدیم ساعت دو ازنیمه شبی به نایین رسیدیم لحظاتی درنایین توقف داشتیم، درآن خیابان خلوت ،ناگاه شخصی به نزد ما آمد وگفت کیستید وبه کجا میروید؟وقتی ما را شناخت گفت:خدا بیامرزد مرحوم میرزانصرالله را، خیلی مهربان بود…این جمله راگفت ورفت.
حاج آقا براتعلی احمدی چندسال پس از رحلت آن مرد شریف جمله ای زیبا و پرمعنا بیان داشت :”خداوند مرحوم میرزا نصرالله را دوست داشت وبموقع او را در پناه خود جای داد”. قبل از آنکه بدخواهان وحسودان جوگیر و کم ظرفیت بتوانند به آن درگرانمایه آسیب برسانند در۲۵بهمن ماه۱۳۵۷برحمت ایزدی پیوست .
درخاتمه تقاضا می شود چنانچه دوستان وهم ولایتیهای بزرگوار خاطراتی از ایشان دارند به خانواده مرحوم اطلاع دهند تا درزمان مناسب منتشر شود.اجرکم عندالله
بارالها روح پرفتوح آن بزرگ مرد ولایتمان را شاد و او را با اجداد طیبین و طاهرینش محشوربگردان.برای شادی رفتگان خودتان و درگذشتگانی که در این مطلب از آنها یاد شده ، مخصوصاً عالیجناب استاد حبیب یغمایی ،مرد با صفا، رمضانعلی راجی و قهرمان رییسی فاتحه ای همراه با صلوات قرائت فرمایید
نویسنده وتهیه کننده سید محمد رضا قاضوی (دبیر ریاضی ۲۳بهمن۱۳۹۱)
از چپ: استاد عزیز سید محمدرضا قاضوی، استاد حبیب یغمایی و مرحوم میرزا نصرالله که پشت به دوربین هستند
بهار ۱۳۵۷ لرد بالا
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر